راه شماره 1 : بشارت پيروزي
داستان تکراری جشنواره فیلم فجر
محمدرضا طاهري
سطح كيفي بيست و ششمين جشنواره فيلم فجر با وجود غيبت بسياري از كارگردانان برجسته سينماي ايران، تفاوت چنداني با جشنوارههاي اخير نداشت. دو يا سه فيلم خوب، چهار يا پنج فيلم متوسط و انبوهي از فيلمهاي ضعيف، داستان تكراري جشنواره فيلم فجر در چند سال اخير است. اما در دو فيلم خوب جشنواره امسال ويژگي مشتركي به چشم ميخورد كه ضعف اصلي آنها نيز به شمار ميرود. ميركريمي در «به همين سادگي» و مجيدي در «آواز گنجشكها» تمايل زيادي به سبكپردازي يا نوعي فرمگرايي داشتهاند. «به همين سادگي» كه به عنوان بهترين فيلم جشنواره امسال انتخاب شد، فعاليتهاي يك روز زني به نام طاهره- متعلق به طبقه متوسط نسبتاً مرفه- را به نمايش ميگذارد، روزي كه با تزلزل و ترديد آغاز ميگردد و با آرامش به پايان ميرسد. بزرگترين حسن اين فيلم، پرهيز از شعارهاي فمينيستي و ضعف اصلي آن اتخاذ سبك بياني واقع گراست. البته كارگردان از آن حيث كه كارگردان است، در انتخاب سبك بياني ايده خود آزاد است، اما اگر كارگردان را در چارچوب عقايد: باورها، ارزشها و آرمانهايش قرار دهيم، آن گاه ميتوان مدعي شد كه مثلاً فلان كارگردان فيلم سياه يافيلم فارسي نميسازد. و از آن جا كه ما موجودي به نام كارگردان به ماهو كارگردان نداريم، همواره ميتوان انتظار يا به بيان بهتر اميدهايي را در خصوص ماهيت و نوع فيلم سازي يك كارگردان داشته باشيم. يك كارگردان نبايد اين امر را محدوديتي براي خود فرض كند، بلكه مرزها و اصولي هستند كه كارگردان خود آزادانه آنها را انتخاب كرده است. چنان چه هدف يك فيلم ساز سبك آزمايي و تجربه ژانرها و فرمهاي مختلف سينمايي باشد، يك گام به آرمان سينما نزديك شده است. غلبه فرم بر محتوا، تبعات ناگواري براي محتوا دارد، امري كه به خوبي ميتوان در فيلم «جعبه موسيقي» فرزاد مؤتمن ديد. تحميل الزامات ژانر فيلمهاي ماورايي غربي كه به قول كارگردان تنه به تنه فيلمهاي علمي- تخيلي ميزند، موجب گرديده است كه شما فرشته مرگ را سوار بر ماكسيما ببينيد. ميركريمي در مصاحبهاي ميگويد فرصت براي تجربه كردن اندك است، اميدواريم تجربه كردن، خود هدف نباشد، بلكه تلاشي باشد به منظور يافتن بهترين سبك بياني براي ارزشها و ايدههايي كه هر كارگرداني بدون استثناء بدان ملزم است. در بررسي فيلمهاي كنعان و فقط دوبار زندگي ميكنيم، نشان خواهم داد در حالي كه ميركريمي و مجيدي براي تلطيف و كاستن از درونمايه ارزشي فيلمهايشان به سبكپردازي روي ميآورند، حقيقي و بهزادي صراحتاً ارزشها و روش زندگي مورد نظر خود را فرياد ميكنند. مجيدي در «آواز گنجشكها» همچنان كه از نام فيلم نيز برميآيد، تمايل زيادي به وارد ساختن عناصر زيباشناختي محض از خود نشان داده است. اين فيلم داستان سركارگر يك پرورشگاه شترمرغ را روايت ميكند كه فرار يك شترمرغ موجب اخراج وي ميگردد و اين امر مسير جديدي را در زندگي او ميگشايد. زيبايي شناسي مجيدي در آواز گنجشكها برخلاف بچههاي آسمان، از درون فيلم نميجوشد، بلكه به آن الحاق شده است. صحنههاي مربوط به شترمرغ (به ويژه صحنه پاياني)، ماهيها، نماهاي بسيار دور از طبيعت و موارد متعدد ديگر همگي بر زيبايي شناسي الحاقي مجيدي به آواز گنجشكها دلالت مي كنند. شايد مجيدي گمان ميكند پرداختن به مقولاتي نظير فقر، فضيلت قناعت و رذيلت دنيا طلبي داراي بار ايدئولوژيك فراواني است و لذا بايد آن را تلطيف نمود. اين تصور يكي از مشهورات نادرست سينماست. مقولاتي نظير فقر، محروميت، بيكاري، بيخانماني اتفاقاً از جمله انسانيترين مقولات است. اگر آرماني به نام انسان وجود داشته باشد، و اگر بخواهيم نيازهاي اوليه چنين انساني را برشمريم، چيزي جز كار، مسكن، تغديه سالم و بهداشت و به طور كلي عدالت خواهد بود؟ روشن است كه عدالت و البته آزادي كه بدون عدالت به مفهومي پوچ بدل ميگردد، جزء انسانيترين مقولات هستند. با اين وصف چرا اين تصور وجود دارد كه پرداختن به مسائل طبقه محروم ايدئولوژيك هستند، اما تنها طبقه متوسط و مرفه و بالاخص روشنفكر چنين نيست. نگاهي به فيلمهاي كنعان و فقط دوبار زندگي ميكنيم، ميتواند مسأله را روشنتر سازد. ماني حقيقي در فيلم كنعان، ماجراي يك «گرفتگي» در زندگي زن جواني به نام مينا را روايت ميكند و كارگردان از همان آغاز فيلم از استعاره گرفتگي لوله فاضلاب استفاده ميكند، كه وجه تشابه اين دو را بايد كارگردان خود توضيح دهد. شخصيت پردازيها در اين فيلم بسيار ضعيف است. حقيقي با نشان دادن فضاهاي تهي احتمالاً در صدد است تا تنهايي و پوچي اين زوج مرفه را نشان دهد، اما به شكل متناقضي مينا به دنبال تنهايي بيشتر است. استدلالات او براي جدايي، قانع كننده به نظر نميرسد. عوض شدن همسرش، تنها در ديالوگ بيان ميشود و هيچگونه بيان تصويري پيدا نميكند. استدلالات مينا تعجبآور است؛ اين كه وقتي صبح از خواب بيدار ميشود، كسي را كنار خود نبيند يا وقتي شبها ديروقت به منزل ميآيد، كسي منتظرش نباشد. با اين وصف عوض شدن مرتضي، بدين معناست كه او سابقاً توجه كمتري به او ميكرده است، اما اكنون توجه زيادي به او نشان ميدهد. اما قسمت اصلي داستان به معامله و عهد مينا مربوط است. مينا با خود و با همسرش عهد ميبندد، و البته معجزه هم رخ ميدهد، البته معجزهاي از جنس روشنفكري. مينا رؤياي صادقه هم دارد كه به اضافه معجزه روشنفكري و معامله اومانيستي با خود، يك دين تمام عيار را تشكيل ميدهد. حال شما قضاوت كنيد كه كنعان يك فيلم ايدئولوژيك است يا آواز گنجشكها؟ حيرت انگيز است كه اين همه امور ماورايي در كنعان ايدئولوژيك نبوده و قابل قبول است، اما صحنه ريختن گوجه سبزها در فيلم آواز گنجشكها غير قابل قبول فرض ميشود. در حقيقت بايد به حقيقتي معترض بود كه چرا كنعان اين همه ايدئولوژيك است؟ فيلم «فقط دوبار زندگي ميكنيم» نيز روش زندگي خاصي را مورد حمايت قرار ميدهد. بهزادي در اين فيلم داستان فردي را روايت ميكند كه به علت سرخوردگي و يأس به خاطر عدم تحقق آرزوهايش، تصميم به خودكشي ميگيرد، اما قبل از آن تلاش ميكند تا براي مدت كوتاهي هم كه شده است، شيوه زندگي دلخواهش را تجربه كند. آن چنان كه در فيلم به نمايش درميآيد، اين شيوه زندگي مشتمل بر مواردي نظير مشروب خواري، غذا خوردن در رستوران با دوست دختر و اظهار عشق است. اگر بار ايدئولوژيك اين روش زندگي در نگاه اول مشهود نيست، به خاطر ژانر اين فيلم است. اساساً فيلم سياه نمايش يأس و پوچي با توسل به هواي مهآلود، برف، تاريكي و سكوت چندان دشوار نيست و بهزادي از همه اين تمهيدات به خوبي استفاده كرده است. چنان كه ميبينيم همه كارگردانها ايدئولوژيك هستند، روش زندگي مورد نظر خود را تبليغ ميكنند و براي از دست رفتن آن مرثيه ميخوانند. يكي از بخشهاي جشنواره امسال، همانند چند سال اخير، سينماي معناگرا بود. از عجايب است كه مفهوم بيمعناي سينماي معناگرا آفت سينماي ديني ما گرديده است، به طوري كه معنويترين فيلم اين جشنواره يعني «فرزند خاك» خوشبختانه خود را از اتهام سينماي معناگرا مبرا ميسازد. اگر فيلمي مشتمل بر المانهايي نظير گنبد، كبوتر، شمع، صوت قرآن، هواي مهآلود باشد، بدان فيلم ديني اطلاق ميگردد. اما آيا در عالم واقع هر جا معنويت و دين حضور داشته باشد، هوا مهآلود ميشود؟ يا همه معنويات به مسجد منتهي ميگردد و يا پيوندي ناگسستني ميان دين و كبوتر برقرار است؟ اين توهم معناگرايي موجب گرديده است تا ساخت فيلم ديني كه البته كار سادهاي هم نيست، با يك فرمول ساده امكان پذير گردد؛ فقط كافي است به هر فيلمي، با هر ژانري و راجع به هر موضوعي، چند مورد از المانهاي مذكور را اضافه كنيد. نتيجه چيزي خواهد بود كه فيلم ديني يا معناگرا نام ميگيرد. به همين دليل است كه براي كارگردانان فيلمهاي «در ميان ابرها» و «انعكاس» اين توهم پيش ميآيد كه فيلم ديني يا حتي شبه ديني ساختهاند. اگر شلمچه و حرم امام رضا(ع)، از فيلم در ميان ابرها و صوت قرآن و مسجد از فيلم انعكاس حذف شود، چه چيزي باقي خواهد ماند؟ ضمن اين كه اين تصور غلط وجود دارد و شايد مأخوذ از سنت مسيحيت باشد كه فيلم ديني را به نمايش دين در حوزه فردي يا در محيطي كه به هر چيزي شبيه است جز اجتماع انساني، منحصر ميكنند. دو فيلم «جزيره» ساخته پاول لونگين و «استشهادي براي خدا» به كارگرداني عليرضا اميني شباهتهاي حيرتانگيزي با هم دارند. روستاي اميني تفاوتي با جزيره لونگين ندارد. غايت و فحواي دينداري شخصيتهاي اين دو فيلم نيز همسان است. هر دو به دنبال جبران ظلمي هستند كه در حق يك فرد مرتكب شدهاند. اما از منظر دين فرد و اجتماع هر دو داراي حقوق هستند، كه معالاسف حق اجتماع به كلي در اين نوع سينما ناديده گرفته ميشود. سينماي ديني بايد به همان ميزان كه به طرح دين در حوزه عمل فردي ميپردازد به همان ميزان بلكه بيشتر به طرح دين در حوزه عمل جمعي و نسبتها و توابع اجتماعي اعمال بپردازد. يكي از فيلمهاي خوب و بيادعاي اين جشنواره «سبز كوچك» بود. رمضاني سينماي پاك، معصوم و زيبايي دارد. ضعف اصلي اين فيلم در شخصيت پردازي صاحب مغازه است كه مبتني بر يك تيپ سازي كليشهاي بود و فاقد نوآوري است. فيلم نامه، ساختار و بازيها همگي قابل قبول هستند و كارگردان بدون اين كه در دام سبك پردازي و فرمگرايي گرفتار گردد، مفاهيم بلند ديني، انساني و اخلاقي را به تصوير ميكشد. با بررسي كوتاهي از فيلم دل شكسته ساخته روئين تن پرونده جشنواره بيست و ششم را خاتمه ميدهيم. هر چند كه بي ترديد كارگردان و ساير دست اندركاران اين فيلم، صادقانه به ساخت اين فيلم اقدام كردهاند، اما متأسفانه توفيق چنداني به دست نياوردهاند، ضمن اين كه نبايد منكر برخي مايههاي قوي طنز آن گرديد. اين فيلم داستان دو دانشجو را روايت ميكند كه به رغم اختلافات فكري و طبقاتي در جريان يك پروژه مشترك تحقيقي درباره جامعه آرماني، عاشق يك ديگر ميشوند. مشكل اصلي فيلم اين است كه در پايان همه چيز تحتالشعاع عشق اين دو نفر قرار ميگيرد، هم امام حسين و هم اهل بيت و هم جامعه آرماني. در واقع كارگردان تمام اهداف خود را نيمه تمام رها ميكند و متوجه عاشق دل شكسته و مانع پيش روي او ميشود.
در حاشيه؛ بانك پاسارگاد و سينماي معناگرا
جشنواره فيلم فجر هميشه داراي حواشي جالبي است. اما اين بار بانك پاسارگاد حضور پرباري داشت. زماني كه محكوم به تماشاي تبليغات اين بانك قبل از شروع فيلمها بوديم، ارتباط ميان بانك و پيدايش سينماي معناگرا آشكار گرديد. بانكداري مدرن به شما يك زندگي اعتباري اهدا ميكند. با كارت بانك و بن كارت و اينترنت بانك و ايميل بانك و اس ام اس بانك و تلفن بانك، تمام اجزاي زندگي شما در سيطره بانك قرار ميگيرد. شما با اعتبار بانك در باتلاقي فرو ميرويد كه خلاصي از آن امكان پذير نيست، آينده خود را به اعتبار يك بانك پيش فروش ميكنيد، امري كه حاصل آن نگراني فزاينده، فشار عصبي و انواع بيماريهاي رواني است. اگر اين مسأله را در كنار ساختارمتقلب و بوروكرات جامعه غربي قرار دهيم كه قانون بر جايگاه اخلاق تكيه زده است با انسانهايي مواجه خواهيد شد كه حقيقتاً به يك آرام بخش قوي نياز دارند. و آيا آرام بخشي قويتر و كم هزينهتر از نوعي معنويت پاستوريزه كه سينماي معناگراي غربي و وطني مروج آن هستند، يافت ميشود؟ معنويتي كه انسانها را آرام كند نه معترض، معنويتي كه نظري به اجتماع نداشته باشد و فقط به سراغ فرد برود. با اين وصف بانك پاسارگاد به جاي اهدايي پنجاه هزار توماني خود، بهتر ميبود كه به حمايت جدي از صنعت سينماگرا بپردازد، چرا كه در آينده اي نه چندان دور به شدت به آن نياز دارد
|