راه شماره 2 : نظارت شعاري
شعر تحت تعقیب
نگاهي به زندگي و شعر دعبل خزاعي محمد مهدي سيار ديوان دعبل خزاعي را چند سال پيش از يک غرفه لبناني در نمايشگاه کتاب خريدم. از آن موقع يکي از آداب مخصوصه زيارت امام رضا عليهالسلام براي من اين است که در يکي از صحنهاي حرم بنشينم و تمام صد و بيست بيت «قصيده تائيه» را به جهر و با تجويد کامل بخوانم و به اين بيت که ميرسم: «اذا وترو مدوا الي واتريهم/ اکفا عن الاوتار منقبضات»1 دقايقي سکوت کنم به احترام لحظاتي که اشک در چشمان امام رضا عليهالسلام جمع شد و خادم امام به دعبل اشاره کرد که خاموش شود و امام گريست و گريست تا از هوش رفت... و به اين بيت که ميرسم: «و قبر ببغداد لنفس زکيه/ تضمنها الرحمن في الغرفات»2 صدايي بشنوم که ميگويد: «نميخواهي دو بيت به قصيدهات بيفزايم تا کامل شود: و قبر بطوس يا لها من مصيبه/ توقد في الاحشاء بالحرقات/ الي الحشر حتي يبعث الله قائماً/ يفرج عنا الهم و الکربات...»3
êêê
دعبل بن علي بن رزين در سال 142 هجري در کوفه به دنيا آمد. قبيلهاش خزاعه از آغاز گرايشي عميق به اهل بيت پيامبر صلياللهعليهوآله داشتند و به دشمني با دستگاه اموي معروف بودند، به گونهاي که معاويه گفته بود اگر زنان خزاعه به من دست يابند مرا ميکشند، چه رسد به مردانشان!4
آغاز زندگي دعبل با فقر مادي شديدي همراه بود. نوشتهاند او و استادش مسلم بن وليد يک جامه بيشتر نداشتند و هر يک از آن دو که ميخواست از خانه خارج شود آن را ميپوشيد و ديگري بيلباس در خانه ميماند.5 اين فقر اما دعبل را از دانشاندوزي و ادبآموزي باز نداشت و او همواره در جلسات و محافل علمي کوفه در رفت و آمد بود، زيرا راه رشد و پيشرفت را در کسب علم ميدانست:
العلم ينهض بالخسيس الي العلا والجهل يقعد بالفتي المنسوب
واذا الفتي نال العلوم بفهمه
و اعين بالتشذيب و التهذيب
جرت الامور له فبرز سابقا في کل محضر مشهد و مغيب
(1. دانش فرودستان را به بلندي ميرساند و ناداني جوان کامل را زمينگير ميکند. 2. آنگاه که جوان با فهم خويش به دانشها دست يابد و با پيراستگي و آراستگي همراه شود3. کارش پيش ميرود و در همه موقعيتها محترم داشته ميشود.)
مسلم بن وليد دقتي خاص در تربيت ذوق ادبي دعبل به کار بست و همواره او را از انتشار اشعارش منع ميکرد تا زماني که او شعر «اين الشباب» را سرود. اين شعر آن قدر زيبا و روان بود که مجامع ادبي آن روزگار را حيرتزده ساخت و بلافاصله شهرت و محبوبيتي فراگير براي شاعرش به ارمغان آورد:
اين الشباب؟ و ايه سلکا؟
لا، اين يطلب؟ ضل، بل هلکا
لا تعجبي يا سلم من رجل
ضحک المشيب براسه فبکي
ياليت شعري کيف نومکما
يا صاحبي اذا دمي سفکا
لا تاخذا بظلامتي احدا
قلبي و طرفي في دمي اشترکا
کو جواني؟ از کدام راه رفت؟ نه!.... ديگر کجا به چنگ ميآيد؟.... گم شد، بلکه نابود شد2. اي سلم! تعجب نکن از مردي که پيري به سر و رويش ميخندد و او خود به گريه آمده 3. اي دوستان کاش ميدانستم چگونه آرام ميگيريد وقتي خون من ريخته شود؟ 4. کسي را به خونخواهي من مگيريد، دل وديدهام با هم مرا به کشتن دادند.)
طولي نکشيد که اين ابيات در سرسراي کاخ خليفه هم پيچيد.»هارون الرشيد» بيدرنگ اسم و رسم شاعر را از آواز خوانان پرسيد و دعبل را با هدايايي فراوان به دربار خواند و در صدر مجلسش نشاند....
êê
عصر دعبل دوران اوجگيري ادبيات غنايي و نيز رونق مديحهسرايي بود. تغزل که زينت مجالس طرب کاخنشينان بود به شدت مورد تشويق واقع ميشد، تغزلي که در اين زمان با رکاکت و ابتذال نيز آميخته شده بود. دکتر «شوقي ضيف» در «تاريخ الادب العربي» مينويسد:
«غزل در اين عصر (دوران اول عباسيان) به شکلي مفرط گسترش يافت به گونهاي که ميتوان گفت همه شاعران به آن روي آوردند.... در اين دوره جريان غزل بيپرده و صريح قوت يافت زيرا کنيزکان خوبرو از ملل مختلف بر حيات عباسيان سلطه يافته بودند و رفته رفته اباحيگري اخلاقي را بر کاخها حاکم کردند؛ شاعران نيز که اکثراً از طوايف تازه مسلمان بودند سنتهاي اخلاقي اسلامي و عربي را ناديده ميگرفتند. تفاوتي آشکار ميان غزلهاي بيپرده اين عصر که توسط» مطيع بن اياس» و «ابونواس» و اقرانشان سروده ميشد با غزلهاي عصر اموي که هنوز مايهاي از سنگيني و عفاف داشت وجود دارد. شعراي عباسي چنان از عفاف و وقار خارج شدند که کارشان به يک انقلاب ادبي شبيه است... بسياري از اينان شيوه جديدي از غزل بيعفت را نيز باب کردند و آن غزل همجنس گرايانه است...».6
همو در باب رونق مديحهسرايي نيز عباراتي قابل توجه دارد:
«در اين عصر نميتوان هيچ وزير يا والي يا فرمانده لشکري را يافت که شاعران به بوي هداياي گرانبهايش مدحش نگفته باشند، از اين رو مديحههاي سروده شده در اين عصر قابل شمارش نيست...»7
طبيعيترين سناريو براي ادامه حيات شاعري که توسطهارون از فقر و گمنامي نجات مييابد و پاي به چنين فضاي فرهنگي ميگذارد اين است که همرنگ همين جماعت شود و غزلهاي آبدار و قصايد نان و آبدار بسرايد اما سرشت و سرنوشت دعبل از جنس ديگري است؛ از اين جا به بعد شاعري را ميبينم که يک تنه در برابر جريان ادبي غالب روزگارش ميايستد، بسيار کم غزل ميگويد و نه تنها در ديوانش مديحهاي براي حکومتيان به چشم نميخورد بلکه بزگترين «هجّاء» (هجوپرداز) عصر خود لقب ميگيرد! اين جملات «ابوالفرج اصفهاني» در «الاغاني» به خوبي موقعيت يگانه و شگفتانگيز دعبل را گزارش ميکند:
«او شاعري است خوش بيان، بسيار هجوپرداز و خبيث السان(!)که هيچ يک از خلفا يا وزيرانشان يا فرزندانشان يا اشراف و بزرگان از زبانش در امان نبودهاند؛ او از شيعيان مشهور به گرايش به علي عليهالسلام بود و همواره خلفا از زبانش ميهراسيدند و به همين سبب در تمام زندگياش فراري و متواري بود.»8
حيات دعبل نقيضهاي بلند بر وضعيت ادبي و فرهنگي آن دوران است. او اين قاعده را که شاعران طايفهاي نازپرورده و مسالمتجويند ميشکند، به ثروت و آرامش دربار پشت ميکند و آواره شهرها و بيابانها ميشود در حالي که شمشير شعرش را بر يک دوش و چوبه دارش را بر دوش ديگر حمل ميکند: «من سي سال است چوبه دارم را به دوش ميکشم اما کسي را نمييابم که مرا به آن بياويزد!»9
êê
از دعبل دربارههارون الرشيد در زمان حياتش هجو و مدحي بر جاي نمانده و فقط ميدانيم که او در اواخر حياتهارون تحت تعقيب قرار ميگيرد و متواري ميشود؛ اما پس از مرگ خليفه ضمن قصيدهاي- که در اصل براي ذکر مصائب اهل بيت عليهمالسلام سروده شده- او را بدترين مردم روزگار مينامد:
قبران في طوس خير الناس کلهم
و قبر شرهم هذا من العبر
ما ينفع الرجس من قرب الزکي و ما علي الزکي بقرب الرجس من ضرر
(1. دو قبر در طوس است، قبر بهترين مردم(امام رضا عليهالسلام) و قبر بدترين مردم (هارون) و اين مايه اندرز است 2. پليد از مجاورت پاک سودي نميبرد و پاک از مجاورت پليد زيان نميبيند.)
در عهد خلافت مامون، تا زماني که امام رضا(ع) در مرو نزد او به سر ميبردند، دعبل نيز در برابر مامون سکوت ميکرد و حملات خود را بيشتر متوجه جناح بغدادي عباسيان ميساخت. عباسيان بغداد در اعتراض به ولايتعهدي امام رضا (ع) با «ابراهيم بن مهدي» برادرهارون بيعت کرده بودند. ابراهيم آوازهخوان بود و زماني که اعلام شد پولي در خزانه براي پرداخت مواجب سپاهيان وجود ندارد، اين جمله طعنهآميز دهان به دهان در لشکر بغداد ميگشت که «لا اقل خليفه ما را بياوريد تا در عوض آوازي بر ايمان بخواند!»
دعبل از اين موقعيت طنزآميز براي به مسخره گرفتن اوضاع سياسي آن روزگار به خوبي بهره برده است:
يا معشر الاجناد لا تقنطوا خذوا عطاياکم ولا تسخطوا
فسوف يعطيکم حنينيه
يلتذها الامرد و الاشمط
والمعبديات لقوادکم
لا تدخل الکيس ولا تربط
و هکذا يرزق قواده
خليفه مصحفه بربط
(1. آهاي سپاهيان نا اميد مشويد، پاداشهايتان را بستانيد و خشمگين نباشيد. 2. بزودي يک آواز به سبک حنيني به شما اعطاء خواهد شد که پير و جوان از آن لذت ببرند 3. همچنين به فرماندهان آوازهايي به سبک معبدي پرداخت ميشود که در جيب جا نميشود! 4. بايد هم اين چنين پاداشهايي به فرماندهانش بدهد، خليفهاي که کتابش تنبور باشد!)
نعر ابن شکله بالعراق و اهلها فهفا اليه کل اطلس مائق
ان کان ابراهيم مضطلعا بها فلتصلحن من بعده لمخارق
ولتصلحن من بعد ذاک لزلزل ولتصلحن من بعده للمارق
اني يکن و ليس ذاک بکائن يرث الخلافه فاسق عن فاسق
(1.ابراهيم پسر شکله عراقيها را به سوي خود فرا خواند، پس همه دزدهاي احمق به او پيوستند. 2. اگر ابراهيم خلافت را از آن خود کرده است پس لابد بعد از او هم نوبت به مخارق آوازه خوان ميرسد. 3. بعد هم نوبت زلزل مطرب و مارق خواننده است! 4. چگونه چنين چيزي ممکن شده است؟ خلافت را فاسقي به ارث ميبرد.)
êê
پس از شهادت امام رضا (ع)، دعبل مرحله به مرحله سکوتش را در برابر جناح مامون نيز شکست. او ابتدا هجوهايي تند و تيز نثار کارگزاران و قضات مامون ميکرد و گهگاه خود خليفه را نيز کنايهوار مينواخت. مامون اول تلاش کرد با او از در شوخي و مسامحه درآيد و عکسالعملي جدي از خود نشان ندهد تا پرستيژ روشنفکرياش حفظ شود. اما وقتي دعبل اين ابيات تهديدآميز و تحريککننده را عليه او سرود صبر مامون هم سرآمد و دعبل باز هم فراري و متواري شد:
نوفي عليهام الخلائف مثلما توفي الجبال علي رووس القردد
و نحل في الکناف کل ممنع حتي نذلل شاهقا لم يصعد
اني من القوم الذين سيوفهم
قتلت اخاک و شر فتک بمقعد
(1. ما بر سر خلفا سايه ميافکنيم آنچنان که کوهها بر سر تپهها سايه ميافکنند. 2. و از همه سو هجوم ميآوريم تا بلنديهاي فتح نشده را پست کنيم. 3. من از همان قومي هستم که شمشيرهايشان برادرت را کشت و تو را به تخت نشاند.)
دعبل صراحتاً مامون را به مسموم کردن امام رضا (ع) متهم ميسازد و مرثيههايش براي امام آميخته با شورش و افشاگري است:
وعائت بنوالعباس في الدين عيثه تحکم فيه ظالم و ظنين
سموا رشيداً ليس فيهم لرشده وهاذاک مامون و ذاک امين
رشيد هم غاو، و طفلاه بعده لهذا رزايا دون ذاک مجون
الا ايها القبر الغريب محله
بطوس عليک الساريات هتون
بک العلم والتقوي بک الحلم والحجي بک الدين و الدنيا و انت ضمين
و من قبل موسي کم بدت منه آيه فامسي يعاني السم و هو سجين
فيا لقتيلي غدره قد سقيتما بها السم و المکر الخفي يبين
سابکيکما عمري و العن غادراً
و من کان اوحي، و الحديث شجون
(1. بني عباس آن چنان سرگرداني در دين پديد آورند که هر ستمگر بدنامي در آن به فرمانروايي رسيد. 2. کسي را «رشيد» ناميدند که در او اثري از رشد نبود، و اين و آن را «مامون» و «امين» ناميدند.3. رشيدشان گمراه بود و دو فرزندش نيز؛ اين ستمگر بود و آن پرده در 4. آهاي قبر غريب طوس که اشکها به سوي تو جاري است 5. درون تو تمام دانش و تقوي و بردباري و آگاهي و دين و دنيا آرميده است. 6. قبل از اين نيز موسي بن جعفر(ع) با اين که نشانههاي فراوان حقانيت را با خود داشت در زندان مسموم شد. 7. اي کشته شدگان با شرنگ و نيرنگ! مکرهاي پنهان سرانجام آشکار خواهد شد. 8. تمام عمر شما را خواهم گريست و نيرنگبازان را نفرين خواهم کرد....)
بعد از مامون نوبت به «معتصم» ميرسد. شديدترين و کوبندهترين هجويات دعبل خطاب به اين خليفه سروده شده و او اين چنين بر شخص اول حکومت عباسي ميتازد:
بکي شتات الدين مکتب صب
و فاض بفرط الدمع من عينه غرب
و قام امام لم يکن ذا هدايه فليس له دين و ليس له لب
ملوک بني العباس في الکتب سبعه
و لم تاتينا عن ثامن لهم الکتب
کذالک اهل الکهف في الکهف سبعه کرام اذاعدوا، و ثامنهم کلب
و اني لا علي کلبهم عنک رفعه لانک ذو ذنب و ليس له ذنب
(1. غم زدهاي شيدا بر آشفتگي دين خدا گريه کرد و اشکش بند نيامد 2. امامي به پيشوايي رسيد که نه هدايت يافته و نه دين دارد و نه خرد 3. پادشاهان بني عباس طبق کتابهاي کهن هفت نفرند و در هيچ کتابي از هشتمين نفر نامي نيامده است4. اصحاب کهف هم هفت نفر بودند و نفر هشتم سگشان بود! 5. و من سگ آنها را از تو بالاتر ميدانم زيرا تو گناهکاري و آن سگ گناهي نداشت.)
پس از مرگ معتصم، فرزندش «الواثق بالله» به خلافت ميرسد و دعبل به طور همزمان پدر و پسر به سخره ميگيرد:
الحمدالله لا صبر و لا جلد ولا عزاء اذا اهل البلا رقدوا
خليفه مات لم يحزن له احد
و آخر قام لم يفرح به احد
فمرّ هذا و مرّ الشوم يتبعه
و قام هذا فقام الويل و النکد
(1. فقط خداي را سپاس ميگوييم زيرا زمان شکيبايي يا اندوه و عزاداري نيست 2.خليفهاي مرد که هيچ کس برايش اندوهگين نشد و ديگري به جاي او نشست که هيچ کس را شاد نکرد. 3. اين رفت و شومي و بد اختري را با خود برد و اين آمد و از نو بدبختي و تيرهروزي را با خود آورد.)
شاعر، هفتاد سالگي را پشت سر گذاشته که «متوکل» به تخت مينشيند. در مورد او تنها يک بيت از دعبل بر جاي مانده که در آن،خليفه به خاطر انحراف جنسياش نکوهش ميشود:
و لست بقائل قذعا و لکن لامر ما تعبدک العبيد
(نميخواهم ناسزاگويي کنم اما لابد چيزي هست که به خاطر آن، غلامان، تو را به بردگي کشاندهاند و بر تو سوار شدهاند.)
سرانجام هم اين شاعر شورشي در 98 سالگي جان بر سر زبان گذاشت و به دستور «مالک بن طوق» در شوش خوزستان ترور شد و به شهادت رسيد. نوشتهاند او وصيت کرده بود قصيده تائيه را در کفنش بگذارند و آخرين ابياتي که سرود اين بود:
اعد لله يوم يلقاه دعبل ان لا ان الا هو
يقولها مخلصا عساه بها يرحمه في القيامه الله
الله مولاه و النبي و من
بعدهما فالوصي مولاه
(1. دعبل براي روز ديدار خداوند اعتقاد به يگانگي او را فراهم کرده. 2. اين را مخلصانه ميگويد تا شايد بدان سبب خدا در قيامت با او مهربان باشد. 3. خدا و پيامبر مولاي او هستند و بعد از آن دو، مولاي او وصي پيامبر است.)
êê
مدايح شکوهمند دعبل در باب اهل بيت عليهمالسلام بسياري از مورخان و محققان ادب عربي را متحير ساخته است. برخي از اين محققان با استناد به هجويات دعبل از او چهرهاي تندخو و بد زبان ترسيم کردهاند که ميلي بيمارگونه به پرخاشگري و عيبجويي دارد و بيدليل به اين و آن ميتازد. به همين دليل ادب و خضوع شاعر در برابر خاندان نبوت برايشان قابل هضم و درک نيست.
به عنوان مثال دکتر شوقي ضيف پس از نقل هجاء دعبل دربارههارون الرشيد، به تطهير اين خليفه ميپردازد و بدگويي دعبل را نه به شخصيتهارون که به طبع پرخاشگر شاعر مربوط ميداند:
«هارون الرشيد، آن چنان که دعبل ميگويد فردي پليد نبود بلکه انساني پاک بود که يک سال حج به جا ميآورد و سال ديگر جهاد ميکرد، او بود که بر روميان شکستهاي سنگيني وارد آورد؛ بعلاوه بر گردن دعبل نيز حق داشت زيرا براي او هداياي سالانه مقرر کرده بود؛ اما انگار يک پرخاشگري غريب با ذات دعبل آميخته شده که او را وا ميدارد حتي نسبت به کساني که به او لطفي کردهاند عيبجويي کند.»10
جالب اينجاست که او بلافاصله پس از اين تحليل روانکاوانه عميق(!) به ارادت و محبت دعبل نسبت به ائمه و اشعار فراوان او در ستايش اين بزرگواران اشاره ميکند و براي خروج از تناقضي که دچارش شده ميکوشد انگيزه و صداقت شاعر را در اين مورد زير سوال ببرد و هدف اصلي او را دستيابي به جوايز و هداياي شيعيان قم معرفي کند، غافل از اين که اين سخن، خود گره بر گره ميافکند و تناقضي تازه پديد ميآورد زيرا اولاً تحليل ابتدايي او که طبع دعبل تنها به پرخاش و عيبجويي متمايل است در هر صورت با مشکل مواجه ميشود و لحاظ انگيزههاي مادي يا عدم لحاظ آن تغييري در صورت مساله ايجاد نميکند، و ثانياً يک شاعر پولدوست چقدر بايد کند ذهن باشد تا به جاي سکههاي رنگارنگ خلفا و کارگزارانشان به اموال شيعيان- که به خصوص در عصرهارون، معتصم و متوکل شديداً تحت فشار بودهاند- چشم بدوزد و حاضر باشد ناز و نعمت کاخها را براي رسيدن به اين اموال رها کند و يک عمر آوارگي و پيگرد را به جان بخرد؟!
بنابراين به نظر ميرسد راهي جز پذيرش تحليل دکتر «زکي مبارک» نويسنده کتاب «المدايح النبويه في الادب العربي» درباره چهره دوگانه اشعار دعبل وجود نداشته باشد:
«شاعري جز بر دو اساس، استوار نتواند بود، حب فراوان و بغض فراوان، دعبل هر دو را در خود جمع داشت. خشمش متوجه ارباب قدرت و محبت و دوستياش متوجه آن علي(ع) بود.»11
êê
قصيده تائيه دعبل يک دايره المعارف فشرده از عقايد، تاريخ و مبارزات جريان اصيل تشيع است. بزرگان شيعه همواره بر حفظ و آموزش اين قصيده تاکيد داشتهاند و علمايي چون «شيخ کمال الدين قنوي»، «سيد نعمت الله جزايري» و «علامه مجلسي» آن را به فارسي و عربي شرح کردهاند.
دانش گسترده شاعر، منطق محکم و دقيق او و تسلطش بر ريزه کاريهاي تاريخي هر خوانندهاي را شگفتزده ميکند. به اين امتيازات بايد زبان شيوا و يکدست، عاطفه پر رنگ و هنرمنديهاي ظريف شاعرانه را نيز اضافه کرد. ادبايي چون ابوالفرج اصفهاني و ياقوت حموي اين قصيده را بهترين، فاخرترين و درخشانترين اشعار در مدح اهل بيت دانستهاند و علامه اميني در الغدير ذيل عنوان «نبوغ ادبي دعبل» چنين اظهارنظر ميکند:
«چه دليلي روشنتر از شعر مشهور او (تائيه) که در لابلاي کتب ثبت است و به آن در اثبات معاني الفاظ و مواد لغت استشهاد ميکنند و صبح و شام در مجالس شيعه ميخوانند، شعري که سهل و ممتنع است و شنونده اول بار ميپندارد که ميتواند مانند آن بسرايد، اما چون به عمق آن فرو ميرود در مييابد که عاجز و درمانده است از آن که شعري بسازد که به حريم اين قصيده هم نزديک باشد.»12
êêا
گر دست من بود ميگفتم يک شماره مجله را کلاً به قصيده تائيه و شرح ابيات آن و درسهايي که ميتوان در باب هنر ديني و جبهه فرهنگي از اين شعر و شاعرش و نيز رفتار امام (ع) و علما و شيعيان با رسانهاي به نام شعر آموخت اختصاص دهند؛ولي عجالتاً شانزده بيت از اين صد و بيست بيت را (به انتخاب و ترجمه دکتر صادق آيينهوند در کتاب «ادبيات انقلاب در شيعه») مطالعه بفرماييد:
مدارس آيات خلت من تلاوة
و منزل و حي مقفر العرصات
لآل رسول الله بالخيف من مني
و بالرکن و التعريف و الجمرات
ديار علي والحسين و جعفر
و حمزه و السجاد ذي الثفنات
ديار عفاها کل جون مبادر
و لم تعف للايام و السنوات
قفا نسال الدار التي خف اهلها
متي عهدها بالصوم و الصلوات
و اين الاولي شطت بهم غربه النوي
افانين في الافاق مفترقات
هم اهل ميراث النبي اذاعتزوا
و هم خير قادات و خير حماه
و ما الناس الا حاسد و مکدب
و مضطغن ذو احنه و ترات
اذا ذکروا قتلي ببدر و خيبر
و يوم حنين اسبلوا العبرات
قبور بکوفان و اخري بطيبه
و اخري بفخ نالها صلواتي
و قبر ببغداد لنفس زکيه
تضمنها الرحمن في العرفات
.....
نفوس لدي النهرين من ارض کربلا
معرسهم فيها بشط فرات
......
ملا مک في اهل النبي فانهم
احباي ما عاشوا و اهل ثقاتي
تخيرتهم رشدا لا مري فانهم
علي کل حال خيره الخيرات
فيارب زدني من يقيني بصيره
و زدحبهم يا رب في حسناتي
بنفسي انتم کهول و فتيه
لفک عناه او لحمل ديات
|