راه شماره 2 : نظارت شعاري
ازدحام زبان
بررسي شعرهاي آييني مرتضي حيدري آل كثير يوسفعلي ميرشكاك
در دههي پنجاه هنوز شعر نيمايي حرف اول را ميزد و كسي گمان نميبرد كه غزلهاي شهريار و سايه و سيمين و …، بتوانند جريان اصلي شعر مدرن را دگرگون كنند يا بر آن، حتي سايهاي بيندازند، اما در اواخر دههي پنجاه غزلسراياني ظهور كردند كه چشم اندازشان مدرن بود در حاليكه به قالبهاي پيش از نيما دلبسته بودند و در آن ميان حسين منزوي سرآمد بود، در مجموع احياي مجدد شعر به اصطلاح كهن، با انقلاب شدت گرفت و در مدت سه دهه، چنان غلبهاي پيدا كرد كه اكنون كمتر شاعري به نيما و نيماگرايان احساس تعهد ميكند. آيا اين جريان متوقف خواهد شد؟ پاسخ دادن به اين پرسش دشوار است. ما ايرانيان همواره در دو جانب افراط و تفريط گام بر ميداريم. يا فارغ از هر گونه وزن و قافيه و معنا و مضمون، سخني ساز ميكنيم كه به لال بازي شبيه است و هيچ نسبتي با گفتار ندارد، يا سعي ميكنيم حتي دريافتهايي را كه در هيچ قالبي نميگنجند، در تنگناي وزن و قافيه مطرح كنيم. آيا كشف بيدل و عظمت حيرت انگيز آثار وي در اين رويكرد مؤثر بوده است؟ مسلماً، اما حدود اين تأثير معلوم نيست و احتمالاً تا مدتهاي مديد غير قابل پيگيري باقي خواهد ماند. ما از طرفي با منطق لاتين به زبان فارسي شاعري ميكنيم، و از طرف ديگر سعي داريم همين منطق نامأنوس را در قالب غزل يا ديگر قالبهاي مرسوم و معهود كلاسيك عرضه كنيم. به هيچ وجه نميخواهم از بحران شعر يا بحران مخاطب سخن به ميان بياورم، مراد من چيز ديگري است. ما با ازدحام شعر و ازدحام شاعران رويارو شدهايم و لاجرم با «ازدحام زبان» دست به گريبان هستيم. ميرزايي (محمد سعيد) ميگويد:
اين تو ضمير هيچ كسي نيست، اين شما هيچ احترام خاص ندارد، و اين كه ما بيهوده است فكر كني جمع من و توست وقتي كه من وجود ندارد از ابتدا با اين حساب او _ كه نه من ميشوم نه تو _ هرگز نبوده است و تمام ضميرها بيربط بودهاند و افعال، بيگمان با هيچ قيد و رابط اين من و اين تو را تا هم نميرساند و بس دور ميشويم از همه به هيچ سمت جهان بيانتها چيزي كه هست، فاجعه در چشمهاي توست نه تو كه نيستي، تو كه نه توي آن دو تا تا من به احترام، كلاه از سر خودم بردارم و بگويم: خانم ! شما؟ شما؟
و اين يكي از نمونههاي «ازدحام زبان» است، كه در مرز ميان تورم زبان و سكوت متردد است. ميشود نمونههاي ديگري نيز گواه آورد، اما مخاطبان سخن بنده شاعرانند و خود كم و بيش به ازدحام و تورم زبان آشنا هستند. دستكم با ورق زدن «مجلهي شعر» هر مخاطبي ميتواند نمونههاي ازدحام زبان را پيدا كند.
اخيراً در يكي از شمارههاي مجلهي شعر، كاري از جناب معلم ديدم كه نشان ميداد استاد بزرگ هم مغلوب ازدحام زبان شده است، منتها سعي ميكند كه با به كار انداختن توانايي قديم خويش و هدايت فضاي شعر از اين ازدحام بكاهد. اما نتيجهي زور ورزي، ابهام و غموض مضاعف است. ازدحام زبان فقط نتيجهي «فوران تخيل» نيست. عوامل مختلفي موجب اين ازدحام ميشوند كه من سعي ميكنم با بررسي چند شعري كه از مرتضي حيدري آل كثير پيش رو دارم، به آنها اشارهاي داشته باشم.
نخست به «فوران تخيل» ميپردازم، خيال (اعم از مطبوع و مصنوع) همواره يكي از اركان شعر بوده است. در شعر خاقاني با خيال مصنوع مواجهيم و در شعر مولانا با خيال مطبوع، در شعر بيدل اين دو وجه با يكديگر در آميخته و گاه همچون طوفان، چنان در عقل و نفس مخاطب تصرف ميكنند كه فقط ميتواند اعجاب خود را بروز داده و عقب نشيني كند. اما شعر بيدل عليرغم فوران نيروي خيال شاعر، تابع قواعدي است كه شعر در چهار ركن اصلي (1- زبان 2- احساس3- خيال 4- تفكر) به آنها متكي و ملتزم است. بيدل به هيچ وجه «گنگ خوابديده» نيست.
اما شاعران معاصر كه خواسته يا ناخواسته هم متأثر از بيدلند و هم متأثر از شعر مدرن و هنجار شكن فارسي و لاتين، نميتوانند مراقب قواعد و قوانين اركان زبان شعر باشند، از همين رو فوران تخيل در آثار آنها، به ازدحام زبان منجر ميشود. آل كثير ميگويد:
وسعت مكه تب آلود مقيد شدنت
هيجان دو جهان لال زبانزد شدنت
آيه در آيه به تدريج به معراج برآ
دهن جن و ملك آب مؤكد شدنت
در اينگونه شعرها ما با تصاويري مواجهيم كه راه به جايي نميبرند، يعني در دايرهي خيال ميمانند و با دايرهي احساس و دايرهي تفكر تطابق پيدا نميكنند. چرا؟ براي اينكه زبان شاعر متأثر از فضاي «ساختار گريز» شعر مدرن است كه هيچگونه محدوديتي بويژه از حيث وزن و قالب نميپذيرد. مهار كردن فضاي ساختار گريز شعر مدرن در قالب غزل، اگر محال نباشد، كاري است كه پس از ساليان سال انباشته شدن آزمونهاي امثال ميرزايي و آل كثير و ديگران، توسط شاعر يا شاعراني در افق آينده، صورت خواهد گرفت. به نمونهي ديگري از ازدحام زبان در همين مقام (فوران تخيل) مينگريم:
دير كردي اي آسمان ! ديگر
زخمهاي تنش زيان شدهاند
ديگر آن سايههاي كوچك و سرد
قد علم كرده سايبان شدهاند
دير شد، دست با تويم ديگر
وامدار تو نيست، ميبيني؟
دستهايي كه در تنور گـداخت
از فـرآوردههاي نان شـدهاند
السلام اي قنوت چيده شده،
اي پر از خلق برگزيده شده
دامنـت را بگستران حـالا،
كـه بـلاهاي مـا جــوان شـدهاند
ناگهان تازيانهاي در باد،
ميخورد روي دوش پروازم
لحظهها هم به جرم عشـق شما
بر سرم پتـك بيامان شدهاند
زير باران بيترحم ابر
رد پاها يكييكي مردند
شانـههاي تـو نيز در بيتِ
قبلي شـعر بينشـان شـدهاند
بسنده است واضحترين تصاوير اينگونه شعرها را در گيومه بگذاريم و مورد تأمل قرار دهيم تا ازدحام زبان خود را آشكار كند.
«زير باران بيترحم ابر»
«بيترحم ابر» نه تنها حشو، بلكه لا طائل است، ضرورت وزن و رعايت ناگزير آن در قالب غزل، تصويري را كه زائيده فضاي هنجار گريز مدرن است، به تباهي ميكشاند. تصوير اصلي اين است:
«زير باران رد پاها مردند»
اما شاعر ناچار شده است هم «بيترحم» را مترادف «بيامان» بگيرد و هم از «ابر» استمداد بطلبد (گويي باران بيابر هم داريم). قصد بنده نقد يا نشان دادن نقص شعر نيست، آل كثير و ميرزايي و چند شاعر جوان ديگر، از استعدادهايي هستند كه من در آنها به ديدهي احترام و مهر مينگرم، قصد من بر ملا كردن «ازدحام زبان» است. آيا اين ازدحام قابل تدارك نيست؟ هست. بنگريم:
زير باران بيترحم زخم …
زير باران بيترحم فقر …
…………… مرگ … والخ.
بسنده است شاعر از فريب صورت كلي «ايماژ » برحذر باشد و لا اقل پس از اتمام سرودهي خود، اجزاء و مفردات ايماژ، با تأمل و توقف هشيارانه بنگرد و مراقب نسبت زبان و تخيل باشد تا از صدمات ازدحام زبان در امان بماند. «فوران تخيل» نشان دهندهي نيروي شاعر و گواه جوهر دروني و استعداد خدا داد اوست، اما اين نيرو بايد با نيروهاي ديگر توازن و تناسب داشته باشد. هنگامي كه آل كثير ميگويد:
دستهايي كه در تنور گداخت
از فرآوردههاي نان شدهاند.
نيروي تخيل خود را نشان ميدهد، اما اين تخيل در محاق ميماند، زيرا تصويري كه رقمزده است، راه به جايي نميبرد، رجوع «دستها» به كجاست؟ سخن از دستهاي چه كسي يا چه كساني در ميان است؟ فرآوردههاي نان كدامند كه دستهاي موهوم گداخته در شمار آنها در آمدهاند؟ سخن بر سر وضوح يا ابهام نيست. ميشود همچون حضرت ابوالمعاني _قدس سره _ چنان راه بر وضوح بست كه عقل حيران بماند؛
زهي چمن ساز صبح فطرت
تبسم لعل مهرجويت
زبوي گل تا نواي بلبل
فداي تمهيد گفتگويت
اما به شرط آنكه «تفكر» و «احساس» چنان با تخيل همتافت شده باشند كه «زبان» صدمه نبيند. آل كثير يا ميرزايي يا ديگر شاعران جوان و مستعد، نبايد «تخيل منضبط» را كه خاص شعر اصيل است با «تصوير» كه ويژهي شعر هنجار گريز؛ يكي انگاشته و گمان كنند، نوآوري در قالب غزل با تخليط اين دو ساحت صورت ميبندد.
دير كردي اي آسمان! ديگر
زخمهاي تنش زبان شدهاند
ديگر آن سايههاي كوچك و سرد
قد علم كرده سايبان شدهاند
ضمير ضمير سوم شخص مفرد (ش در تنش) موهوم است و يكي ديگر از علائم ازدحام زبان كه بينده از آن باعنوان «موهوم گرايي» ياد ميكنم. كافي بود شاعر بگويد:
دير كردي اي آسمان ديگر
زخمهاي زمين زبان شدهاند
تا از «موهم گرايي» فاصله بگيرد، اما شاعراني كه در مرتبت «ازدحام زبان» سخن ميگويند، غالباً خواسته و ناخواسته به فضايي معلق و مهآلود دلبستهاند كه نتيجهي تصرف رسانههاي ديداري (سينما، تلويزيون، اينترنت) در عقل و نفس آنهاست. در شعر مدرن، ميتوان با اين تعليق ارتباط برقرار كرد، زيرا ذات شعر مدرن «گسستگي» است اما هنگامي كه گسستگي شعر هنجار گريز، با وزن و قافيه كه از لوازم «شعر پيوسته»اند، مهار ميشود، تعليق، جاي خود را به احتلال ميدهد
ديگر آن سايههاي كوچك و سرد
كدام سايهها؟ سايههايي كه از فضاي معلق شعر مدرن (گسسته) به فضاي هنجارمند شعر پيوسته وارد شدهاند، بدون دلالت باقي ميمانند. زيرا وزن و قافيه به شاعر اجازه نميدهند كه ايماژهاي خود را سرو سامان بدهد
دامنت را بگستران حالا
كه بلاهاي ما جوان شدهاند
«بلاهاي ما» موهوم است و در تنگناي وزن راه به جايي نميبرد.
بانواين روزها كه ميگذرد مرزها بيدليل ميشكنند
سخن از كدام مرزها در ميان است؟ مرزهاي جغرافيايي يا حدود معنوي و ديني؟ معلوم نيست. شايد هم نبايد معلوم باشد. شاعران ازدحام زبان به «صورتهاي موهوم» تعلق خاطر بيشتري دارند تا به «صورتهاي معقول»:
گندم به گونههاي توماند
گندم كه گونهاي است از آتش
آتش كنار دست تو طفليست
با چهرهاي به گونهي گندم
از اينگونه صورتهاي موهوم به وفور در شعر آل كثير يافت ميشود. ميتوان گفت كه اين شاعر با استعداد ونسان ون گوگ جواني است كه فعلاً فريفتهي غلظت رنگهاست و بايد او را به حال خود گذاشت تا اندك اندك به رقت و لطافت ميل كند، اما نبايد فراموش كرد كه «ونسان» با ورود به پاريس و شناختن نقاشان مدرنيست روزگار خود (امپرسيونيستها) دريافت كه شيوهي وي ربطي به رئاليسم ندارد. آيا كسي جرأت ميكند به شاعران ازدحام زبان بگويد: حافظ و بيدل و مولانا و شيخ شيراز، نخواهند گذاشت «صورتهاي موهوم» جايي در زبان فارسي باز كنند، مگر اينكه شما از ساحت شعر پيوسته خارج شده و فضاي فراخ و بي حد و مرز شعر گسسته را براي «گفتار» خود انتخاب كنيد. پناه بردن به صورتهاي موهوم و تنيدن در «وهمگرايي» چندان دشوار نيست، آنهم در حصار وزن و قافيه كه به هر حال در ذهن برخي مخاطبان ميانمايه تصرف ميكند و موجب ميشود نتوانند ميان «بديل و اصيل» تفاوت بگذارند.
اما وزن و قافيه اگر ميتوانستند وهم را جايگزين خيال كنند، امروز بسياري از شاعران سبك هندي عرصه را بر حافظ و مولوي تنگ كرده بودند.
يكي ديگر از عوامل ازدحام زبان، «اشتغال به لفظ» است، خاقاني كهنترين نمونهي اين اشتغال عبث و احمد عزيزي نمونهي متأخر آن است. آيا آل كثير نيز ميخواهد به قافلهي كساني بپيوندد كه «تنيدن در الفاظ» را هنرنمايي شاعرانه ميانگارند؟
مكتب آن جاست كه حالات تو در تكرارند
شاعران با نظرت درس زلالي دارند
رشتهي من ادبيات كرامات شماست
بين دانشكدهتان بذرشفا ميكارند
البته نبايد ازياد برد كه هر جا «صورتهاي موهوم» دلبستگي ايجاد كنند، اشتغال به الفاظ نيز، جاي «تعاطي كلمات» را ميگيرد:
عمري است من به آب تنم را كشيدهام
اي كاش ميسپرد مرا تن به دست آب
هي بي اراده پلك مرا خيس ميكند
بيشك بهانه داده دل من به دست آب
كي غرق ميشوي؟ دل من اي سبكترين
آيا نميرسد به تو اي پنبه دست آب
و اما عليرغم اشتغال به لفظ و دلبستگي به صورتهاي موهوم و … الخ، مرتضي حيدري آل كثير، شاعر است، شاعري سراپا جوهر و سرشار از رنگ و رنج و ادراك و يافت شاعرانه، اگر بتواند تكليف خود را با «شعر پيوسته» و «شعر گسسته» معلوم كند و از تحميل فضاي هنجار گريز مدرن به وزن و قافيه بپرهيزد، يا اينكه از سر خود آگاهي تاريخي، به شعر مدرن نيما و پس از نيما رو بياورد، از افق زبان فارسي نيز فراتر خواهد رفت و يكي از چهرههاي شعر معاصر جهان خواهد شد، اما اگر به همين شيوه ادامه بدهد، فرو خواهد رفت. اگر به راستي چنان كه خود گفته: «بوم تماشازدة با غروب» باشد و به «ته دنيا» رسيده، بايد بداند كه در چه روزگاري بسر ميبرد و شاعري در جهان معاصر مستلزم توطن در كدام ساحت و نگريستن از كدام چشم انداز است. آل كثير عزيز! شعر حقيقي و شاعر حقيقي در چنبرهي «بيت خوب» و «مصرع خوب» و «تصوير خوب» و احسنت! و بهبه ! نميمانند و راهي در پيش ميگيرند كه به دگرگوني سرشت و سرنوشت انسان منجر شود.
ز خود برآ تا رسد كمندت
به كنگرهي قصر بينيازي
به نردبانهاي چين دامن
كسي ره آسمان نگيرد
|