راه شماره 7 : عزه در محاصره، جهان در اشغال
الزائراحوالات مولانا ضرغامی و بحران خوف یارانه آب
● مهدي اباذري
آن عزت اهل هنر، آن شوکت سمع و بصر، آن رستم دستان رسانه، آن کوبندهي شبکات بيگانه، آن خاموش کننده ي ماهواره،آن قوت دل هر عارف عامي، مولانا سيد عزت الله ضرغامي، از اکابر روزگار بود و وي را خلقي عظيم بود و جهدي بليغ. چونان که آورده اند پنج شبکه ي تلويزيوني بديدي در آن واحد. و اي جوينده ي معرفت ! اگر درتو، شک راه يابد که اين کرامت، چگونه ممکن آيد؟، پس به ديده ي بصيرت در گوشي موبايل نگر، که چگونه دو سيم کارت خورد در آن واحد.( يکي همراه اول وديگري ايرانسل برمزيد ). پس عجب داري از سالکان طريق که باشند در بحر معني غريق
آورده اند که روزي، ضرغامي بر کنار جويي نشسته بود و بر عمر تلف کرده افسوس مي خورد . واين ابيات، مناسب حال خود دِلِي دِلِي مي فرمود.
اي که پنجاه رفت و در خوابي
مگر اين پنج روزه دريابي
هر که آمد عمارتي نو ساخت
ماند و در آن به سروري پرداخت
بعد از آن پخت همچنان هوسي
تو اگر اين نکردهاي که پسي
خجل آن کس که رفت و کار نساخت
جفت شيش آورده بود و آخر باخت
پس هاتفي ندا در داد که:« بلوغ بر تو مبارک»
گويند شبي در خواب ديد که هفت آنتن ماهواره، بر هفت آنتن صدا وسيما اختلال بکردندي. و هفت فيلم سينمايي، هفت فيلم تلويزيوني از رونق بينداختندي. پس معبران را به حضور طلبيد. ايشان جملگي گفتند: پس از اين هفت سالِ ميمونِ مديريتِ شما هفت سال شوم در پيش باشد. گفت اين چگونه ممکن است؟ گفتند: ازاين پس، تحريم هاي شوراي امنيت فزوني يابد. در نتيجه، ترکيه کليد اسرار ندهد وکرهي جنوبي يانگوم را دريغ دارد. تهيهکنندهي گوي و ميدان ورشکست گردد. يارانهي آب برداشته شود پس هزينهي ساخت سريال ايراني بالا رود و بدتر از همه اين که هواداران دوآتشه، فردوسي پور را آتش زنند و هافبکان و فورواردان مصدوم شوند و اين همه، تلويزيون را با کمبود برنامه مواجه کند.
پس فرمود چاره چيست؟ گفتند: مدير ما داناتر است که خداي تعالي، توسعهي کمّي را از بهر اين روزگاران آفريده و مديران سلف در عهد ماضي، هماره خلاءها را اين گونه پوشش دادهاند در نظر عوام. و بر همين طريق جوابي گفتهاند دندانشکن مر منتقدين را.
پس به هر کدام از معبران هزار هزار ريال صلت بدادي تا «چيپس پياز وجعفري »خرند و خورند و به هر کدام يک سري لوح فشردهي شبهاي برره بدادي بر مزيد.
و شبکات استاني آن چنان گسترش بدادي و بر دانايي مردمان افزودي که از آن پس تيم پيرزنان روستاهاي مرزي، چنان هماهنگ دفاع چهارنفرهي خطي کردند که کريستين رونالدو در آفسايد بماند.
و آوردهاند که روزي بهر الگوبرداري از توسعهي کمّي، خواست که از دانشگاه آزاد اسلامي ديدن فرمايد. پس مومن آل صدا وسيما برآمد و مانع از اين کار بشد. خدايش رحمت کناد که اگر او نبودي، بلاشک شبکهها هم شهريهاي شدندي.
حکايت است که وي را گفتند: صدا و سيما چيست؟ فرمود:« کشجرۀ طيبه اصلها ثابت و فرعها في السماء»
و عده اي درتاويل اين قول فرموده اند: عبارت« فرعها في السماء» بر آنتنهاي خوشهاي تلويزيون حکم کند که در آسمان معلق است، و عبارت «اصلها ثابت» بر مديران و سياستهاي محتوم ولايتغيرآن سازمان دلالت دارد.
و گويند که ضرغامي، چندين جنگير استخدام بکردي تا سريالهاي معنوي بسازند. پس از مدتي کار صدا وسيما بالا گرفتي، و عوامالناس پاي تلويزيون چونان آبغوره گرفتندي که صنف ليمو فروشان و آبليموگيران ورشکست شدندي.
و پس از اتمام هر سريال، جلساتي صميمانه گذاشتي با دستاندرکاران و از شبکات خويش پخش بکردي. که حکما گفته اند سه کس را زيانکار گويند. اول آشپزي را که زردچوبه در بغل باشد و ته ديگ زعفراني به مردم دهد. دويم ببري که گورخر لنگ گذارد و در پي خرگوش جفنگ دود و سيوم مديري را که رسانه در چنگ باشد و هر شب روي آنتن نرود.
گويند در جلسهاي صميمانه، جن نقش اول سريالي بر شانههاي وي بوسه داد. ديري نپاييد که از رد آن، دو طوطي بر شانههاي وي روييدند. آن هنگام که اطبا از درمانش عاجز شدند، همان جن در هيات مشاوري درآمد و فرمود: چاره آن است که از براي اين طوطيها، روزي دو تلهفيلم يا سريال نمايش دهيم تا آرام گيرند. پس ضرغامي فرمود تا مقدم و سهيلي زاده و ديگر آباندازان را صدا زدند و با ايشان قراردادها ببستي تا روزي يک سريال بسازند و نمايش دهند.
و ليکن منتقدي که به فراست در سازمان نفوذ کرده بود، فرمود تا از توليدات قبلي، هر نيمهشب يک سريال تکراري نشان دهند و کارگردانان هر روز، فقط يک سريال جديد بسازند. و بدين زيرکي، مردم را از شر نصف توليدات رهايي بخشيد و آورده اند که روزي از کاهلي شبکه چهار گلايهاي بپرداخت .
پس مديران شبکه بهفرموده، جهد بليغ کردند. و همايش هايي با عنوان تاثير زلزله در کرهي ماه، بر رشد علفهاي هرز آمازون و نقش ويراستاري متون کهن بر انقراض مگسهاي تسهتسه را پوشش دادند.
روزي وي را گفتند: يا ابارسانه! درسيستم تحولي ده. آهي از جگر برکشيد و فرمود: چهار کس را سر خوش گويند. که در هيچ جهت به قول و فعل اينان اعتمادي نباشد. اول آن که در مجلس ختم پدربزرگ خويش، اسمارتيس خورد. دويم آن که شب چهارشنبهسوري، شلغم آبپز نذري دهد. سيوم آن که علمي گاز را پيش پا زند و چهارم آن که سيستم تحت مديريتاش را متحول کند. که اين قوم ـ که ما باشيم - بر زبان خواستار تحولند و در عمل نه چنين باشد. و هر که اين کند بر وي سنگ زنند تا در کنج عزلت بپوسد. و ليکن پس از مرگ، محبوب گردد و مجسمه اش بر ميدان، و سخنانش در موزه به وفور يافت شود. و چندين نسل به زاري تمام، رجعت وي از درگاه ايزدباري طلب کنند.
گويند آن دسته از دلسوزان انقلاب و نظام، که سال ها به وسيله ي همکاري با رژيم ستمشاهي تقيه کرده بودند ضرغامي را اندرز دادند که از بهر چه شبکات العالم و پرس تي وي بنا بکردي؟ و اين بودجه ها را بهر ساخت استاديوم فوتبال و باشگاه بيليارد وبيت الخلاي عمومي صرف نکردي.و عاقلان دانند که وقتي به خانه چراغ نباشد ، لامپ مسجد بايد شکست. و تازه چه تضميني است که خداي ناکرده، اغواي اين شبکات، مستضعفين و پابرهنگان جهان را دچار انقلاب حالت نکند و راه صدور انقلاب را- که مخالف منافع ملي است - هموار سازد.
همين گروه وي را گفتند: و اصولا شبکه اي را که هري پاتر و مردعنکبوتي و ترميناتور تيار است، مستند انقلاب به چه کار است؟
آورده اند که روزي بهر ارتقاء کيفي برنامه ها از فضلا و روشنفکران مدد ياري کردي. تا تحقيقات آنان خوراک فکري باشد مر کارهاي هنري رسانه را. در اين باب، فضلاي قوم چندين تحشيه نوشتند بر آثار ميرزاي متاخر که مقارن با حکومت آل بويه بوده است. و اساتيد چندين ترجمه آوردند از آثار شهيرترين فلاسفه ي غرب، که در مملکت خويش به گمنامي مشهورند. پس چون ضرغامي با نيمي از آن اراجيف، شيشه پاک بکردي وآقازاده ي ايشان نيم ديگر را موشک بکردي، روشنفکران او را متحجر و توتاليتر و بنيادگرا خواندند و فضلا وي را از خدا بي خبر و بدعت کار و قرتي ناميدندي و تکفير کردندي.
گويند روزي يکي از چاکران ضرغامي، به اغواي رسانهي ملي، زياد از حد پفک نمکي بخوردي و بيمار شدي پس خواجه دستور بدادي آن کس را که سازندهي تيزرهاي تبليغاتي پفک نمکي بودي، به کندهي درخت آلبالو، فلک کنند. و در همان حال، به آن پرفکانچي بدبخت فرمودي: اين چه تبليغ دروغ است. که مردمان را از راه راست، و قوهي ماسکهي خلق را از گوارش منظم منحرف کرده. تبليغات چي به ناله گفت: جانم به فدايت، من آن گويم که صاحب کارخانهي پفک نمکي را خوش آيد، نه خلق را. کار من اين باشد که در تبليغ پفک نمکي کوشم. وچون کودکان خورند، شکمروي گيرند. آن گاه در پرفکان پوشک بچه کوشم و صابون و شامپو بر مزيد. پس آن هنگام که خرج مصرف خانوار بالا رود، بندگان خداي در پي رديف بودجه افتند. پس بر تبليغ جوايز بانک افزون کنم. چون برنده نشوند، باز شکم روي گيرند، که هر کس به هواي گوشت کفتر باشد، لبش خشک و جامهاش تر باشد. و بدين حيلت، هر لحظه دور توليد بهر مصرف، و مصرف از براي توليد قوت يابد. و اين طريق رسانه را منبع درآمدي باشد عظيم. شاهدان عيني آوردهاند که در حال، قار و قور شکم آن چاکر نقصان يافت و خواجه به دلجويي آن پرفکانچي همت گمارد و وي را جايگاهي رفيع نهاد. و تا آن زمان که هنوز، نظام سرمايهداري سقوط نکرده بود اعني اکتبر سنه الفين و ثمانيه در همين جهان، در سايهي درختاني که نهرهايي در زير آن جاري است، با ضرغامي روزگار به خوشي گذرانيد.
|