راه شماره : خنجر و شقایق ، یادنامه سید شهیدان اهل قلم
این فكر تحمل نمیشود گزیده ای از سخنرانی استاد رضا داوری اردکانی در مراسم بزرگداشت ش
 میبینم كه مجلس پر شكوهی است و امیدوارم این مجلس همه ساله به همین صورت برگزار شود و بنده تا زندهام توفیق و سعادت حضور در این مجلس را داشته باشم. من بنا، بر این داشتم كه به یك پرسش فلسفی جواب بدهم كه البته من آن را طرح نكردم امكان مواجهه با غرب در تفكر شهید آوینی. در فلسفه هر وقت از «امكان» بحث میكنید فیلسوف هستید و فیلسوفِ وجود بین هستید. كانت به این جهت فیلسوف وجودبین است كه در مورد شرایط امكان علم بحث میكند. هر كس در مورد شرایط امكان چیزی بحث كند ناگزیر به فلسفه و مقولات ثانی میپردازد. مواجهه شاید لفظ سنگینی باشد؛ بخصوص كه بعضی حرفهاست كه تحملش برای فكر عادی، كه همة ما كم و بیش با آن مأنوس هستیم، دشوار است من این كتاب «توسعه و مبانی تمدن غربی» را یك بار دیگر در این چند روز مرور كردم. خواندن این كتاب هم آسان است و هم مشكل؛ از آن جهت آسان است كه كسی با اعتقاد و توانایی نوشتن و قدرت قلم مطالب بسیار دشواری را كم و بیش قابل فهم و بیان كرده است. مشكل بودن، نه از آن جهت كه اگر شرح شود ساده میشود. نه، اگر شرح شود سختتر خواهد شد. مطلب در ذات خودش مشكل است و همنوا شدن با آن آسان نیست. چون وقتی ما مطلبی را در فلسفه و یا هنر میخوانیم به هر حال با آن همنوا میشویم. ما نسبت به مطالب علمی روز، میتوانیم بیتوجه باشیم؛ درست هستند، من استفاده هم میكنم ولی برایش قسم نمیخورم، جانم را برایش نمیدهم. هندسة اقلیدسی به اعتبار اقلیدس درست است. اما چیزهایی هست كه با جان ما یگانه میشود و اگر با جان یگانه نشود آن وقت این سوال پیش میآید كه «به چه كار میآید؟» علم به معنای جدید لفظ به درد میخورد، چون منشأ اثر است. زندگی امروز تكنیكی است؛ نمیشود منكر علم شد ما در شرایط علمی (تكنوسیانس) زندگی میكنیم. در چنین عالمی زندگی میكنیم. چیزهایی هست كه باید با جان ما آمیخته شود و وقتی با جان آمیخته شد منشأ اثر میشود و گرنه منشأ اثر نخواهد بود. بنابراین خواندن كتاب شهید آوینی آسان نیست؛ البته آسان است به یك اعتبار ولی به اعتبار دیگر مشكل است، چون همنوا شدن با آن سخت است. حالا من مثال میزنم در حد استطاعت خودم توضیح میدهم، قبل از آن، توضیحی در مورد مواجهه با غرب بدهم. وقتی حرف از مواجهه با غرب میزنیم من اصلاً این مواجهه را مواجهة سیاسی و نظامی و تكنیكی در نظر نمیگیرم، مواجهة فكری در نظر میگیرم؛ این مواجهه امكانپذیر است. چگونه؟ در برابر غرب باید ایستاد. وقتی مواجهه صورت گیرد، غرب را نمیشود در برابر قرار نداد؛ به هر حال بیرون از غرب باید ایستاد. كسی كه بیرون از غرب نمیایستد چگونه به غرب نگاه میكند؟ در درون غرب میشود واقعاً بحث كرد. ما چند مرتبه و صورت نظر به غرب و عالم تجدد داریم. میشود به غرب نگاه كرد و نقدش كرد. میشود ظواهرش را نقد كرد، سیاست، اقتصاد، فرهنگ، و تاریخش را نقد كرد. امروز هم در درون خود غرب بهتر از هر جای دیگر این اتفاق دارد میافتد؛ آنجا تفحص، تحقیق و بررسی مسائل داخلی تمدن بهتر و بیشتر صورت میگیرد. به طور كلی پژوهش علمی آنجا بهتر صورت میگیرد و كسانی هم هستند كه براساس پژوهشهای علمی، نقّادی میكنند. این نقد و نقادی كاملاً آزاد و از اصول و مبادی سیستم غربی است؛ این چیزی كه در حقوق بشر هم ذكر شده و در غرب هم براساس آن نقادی میشود. سیاستها نقد میشود، روشهای اقتصادی نقد میشود، نقد ادبیات، نقد كتاب و... این نوع نقادی در تاریخ غربی بنیاد گرفته است. اما یك نظر دیگر هم هست كه میتواند آغاز یك پرسش باشد. آن نظر با پرسش از ماهیت شروع میشود. پرسش از ماهیت مخالفت نیست.یعنی وقتی میپرسید غرب چیست، و تجدد چیست، بالضروره با آن مخالفت نكردهاید. اما توجه داشته باشید كه دیگر ] اصول غربی [ برای شما اصل مسلّم و محرز نیست. وقتی پرسیدید غرب چیست، ممكن است جوابی را كه میدهید غربی نپسندد. ولی شما كه میپرسید تجدد چیست و جواب میدهید كه «غرب عقلانیت است»، حرف بدی گفته شده و به غرب توهینی شده است؟ ولی كسی كه پاسخ میدهد «این سیستم، عقلانیت است» این فرد دیگر معتقد به غرب نیست. معتقد نمیپرسد «غرب چیست؟» باید غرب برای او مسئله شود تا این سوال را بپرسد. البته ممكن است جواب خوبی هم بدهد و جواب موافق و همراه هم بدهد. تا حالا شما در مطالعاتتان احساس كردهاید كه «ماكس وبر» ضد غرب است؟ پستمدرنها هم غربی هستند و تعصب غربی دارند؛ اینها وقتی از چیستی تجدد میپرسند در پاسخهایی كه میدهند دلبستگی به غرب دارند. اما مرحله بسیار مهم بعدی مرحلهای است كه در داخل سیستم غربی تحمل نمیشود. یعنی عالم غربی همة اختلافهای درونی خودش را قبول و تحمل میكند. همة اختلافهایی را كه در وحدت خودش میتواند با هم جمع شود قبول میكند، اما آنچه كه مربوط به اصل و ریشه میشود برایش تحمل كردنی نیست. به همین جهت، شما نمیتوانید بپرسید حقوق بشر چیست. میتوانید سوسیالیسم را نقد كنید، میتوانید صورتهای مختلف دموكراسی را نقد كنید، اما این نقد محدود میشود به حدود، مبادی و مبانی. وقتی به مبادی و مبانی رسیدید آن وقت مقداری بیرون ایستادهاید. به نظر من این پرسش رادیكالترین مواجههای است كه با هر چیزی میشود داشت؛ پرسش از ماهیت چیزها، كه گفتم به ذات یا بالضروره مخالفت با آن نیست، رادیكالترین صورت مواجهه است. البته در این مواجهه كسانی هم هستند كه اصلاً غرب را شیطانی میدانند و با آن مخالفند. یعنی سوال كردهاند و جوابش را هم دارند. رنه گنون در اینكه غرب ماهیتاً شیطانی است صریح است. یك حرفهایی هم دربارة علم میزند كه برای ما تحمل آن مشكل است. این را واقعاً چطور میشود قبول كرد كه كسی آزادی را منكر شود و علم را دادة شیطان بداند و این تمدن را تمدنی شیطانی بخواند؛ تمدنی كه پوشانندة حق و حقیقت و معنویت است. این نظر هم هست این نظر آسانتر از آن نظر دوم تحمل میشود. شما میبینید كه در ایران كسانی بودند كه به هر حال «گنونی» بودند و من هم در جوانی بسیار تمایل به آثار گنون و شُوان داشتم. الان هم بیعلاقه نیستم و به آثارشان اهمیت میدهم. اما شما ببینید در اینجا هیچ مقالهای بر ضد گنون نوشته نشده و اگر مقالهای در نقد گنون نوشته شده باشد یكی از نویسندگانش من هستم و البته در آن این حرف گنون را كه گفته بود علم شیطانی است و تمدن غربی شیطانی است، قبول نكردم. برای عارف، كه گنون عارف بود، درست نمیدانم كه این طور فكر كند. سراسر بخشش جانان طریق لطف و احسان بود اگر تسیج میفرمود اگر زنّاز میآورد* و حالا اینجا مجال بسط این كلام نیست. اما این فكری كه اینجاست [نگاه امثال شهید آوینی] آسان تحمل نمیشود؛ آخرین مقالهای كه دیدم امروز در یك سایت اینترنتی بوده است؛ كسی گفته بود ــ البته اگر نخواهیم آن چیزهای بدش را بگوییم ــ اثری كه این فكر دارد این است كه استبداد را تحكیم و توجیه میكند؛ من هر چند به درون خودم نگاه كردم آن طور كه آن سایت اینترنتی گفته بود، نیستم؛ چون همدلی عجیبی با شهید آوینی داشتم به طوری كه وقتی سوره میرسید من میگفتم اگر من سرمقاله مینوشتم این طور مینوشتم و شهید آوینی همان طور نوشته بود، ما مدتها همدیگر را نمیدیدیم. اما میدانستم چنین همدلی بین ما هست. البته این همدلی فقط در فكر و نظر بود. در مراتب اخلاقی شهید آوینی به مدارجی رسید كه او را ماندگار میكند و او را یكی از مفاخر زمان ما میكند. من سیاسی نیستم، ولی آدم میتواند نظر داشته باشد و این نظر به عمل نپیوندد و به آن اعتقاد نداشته باشد؟ این كه نظر و عمل را از هم جدا كنیم مگر امكانپذیر است؟ كسی كه چنین استدلالی را تحكیم میكند، همین فرد وابسته به عالمی است ــ وابستگی سیاسی نه، وابستگی انتولوژیك ــ و از موضع یك عالم صحبت میكند، از موضع عملی و حتی بگویم از موضع سیاسی حرف میزند و از موضع سیاسی دارد با یك سیاستی مخالفت میكند. این را گفتم كه توجه داشته باشید كه این فكر آسان تحمل نمیشود و آسان خوانده نمیشود و ممكن است به جای آنكه دربارهاش بحث كنند به آن برچسب بزنند. با «راسیسم» میشود در كتاب «توسعه و مبانی تمدن غرب» مخالفت كرد. خوب غرب هم با این نظریة نژادی مخالفت میكند اما وقتی خوب كندوكاو میكنید یك نوع راسیسم در غرب وجود دارد كه «فاشیسم» و «نازیسم» هم جلوة ظهور همان راسیسم باطنی در غرب است. من اصلاً از حرف سیاسی زدن خوشم نمیآید، ولی ببینید در بزرگترین دموكراسی عالم به نام فلسفة سیاسی ضد مدرن و به نام تحكیم دموكراسی و برقراری آن و دفاع از حقوق بشر همة اصول و مبادی نقض میشود. این تعارض را توجه كنید. این تعارض پنجاه سال پیش ظاهر نبود، نه اینكه در چشم تیزبینان پیدا نبود، اما در چشم همه ظاهر نبود؛ چیزهایی دارد در چشم همه ظاهر میشود. با راسیسم میشود مخالفت كرد ولی اگر بگویید ریشة این راسیسم كجاست و از كجا آمده، آن موقع قضیه كمی سخت میشود. در مورد توسعه چه میشود گفت؟ میشود با توسعه مخالفت كرد؟ اصلاً شهید آوینی با توسعه مخالفت نمیكرد؛ ولی میشود در علم و توسعه چون و چرا كرد. در مورد علم و تكنولوژی چه میشود گفت كه اثر عملی نداشته باشد. عالم امروزی، عالم تكنیك و سیانتیفیك است؛ در این عالم چگونه میشود نفوذ كرد؟ برای گنون مسئله آسان بود؛ گفت من پشت میكنم به این عنصر شیطانی، من پشت میكنم به این شیطان مجسم. به جای اینكه در فرانسه زندگی كنم میروم در «الازهر» مصر زندگی میكنم و اسمم هم از «رنه گنون» مبدّل میشود به عبدالواحد یحیی. ولی خواندن آثار شهید آوینی از این جهت مشكل است كه میپرسد این علم چیست، مخالفش هم نیست. مگر میشود با ریاضیات و فیزیك و بیولوژی و پزشكی و طب جدید و... مخالفت كرد؟ میپرسد چیست؛ وقتی میپرسد چیست یعنی تمدن غربی مطلق نیست. غرب سیصد یا چهارصد سال به ما و همه مردم جهان تعلیم داده است كه تاریخ یك سیری داد و یك كمالی دارد كه پایان كمالش این است كه غرب جغرافیایی امروز، غرب تمدّنی امروز و غرب روحی امروز به آن رسیده است. اگر تاریخ این است خوب همه چیز در آنجا خلاصه میشود؛ آن صورتی است كه همه تمدنها را در خود دارد و همة گذشته را در خود دارد و كمالی دارد كه شامل همة كمالات تاریخ بشر است؛ در این صورت باید تسلیم بود.اما شهید آوینی میگوید نه، این مطلق نیست. غرب صورتی از تاریخ است و امكان این هست كه تاریخ دیگری وجود داشته باشد. اینكه میگوید میشود تاریخ دیگری وجود داشته باشد یعنی همة اینها را رد و نابود میكند؟ علم و پژوهش و تحقیق را نابود میكند؟ این تكنولوژی را از میان میبرد و یك نظام دیگری را بوجود میآورد؟ از یك جهت بله. اما از جهت دیگر معنی فردایی دیگر و پس فردایی دیگر این نیست كه آنچه امروز هست نخواهد بود؛ امروز چیزهایی اصل است و غلبه دارد و حكومت میكند كه جاویدان نیست. گناه به گردن اشیاء جزئی نیست، گناه به گردن وسایل نیست یك سیستم و نظمی هست كه این سیستم به همه چیز شكل میدهد و تعین میبخشد؛ وظیفة همه چیز را معلوم و كاركردها را تعیین میكند. علم جدید، سیاست جدید، فرهنگ جدید، هنر جدید شأنی دارد در این عالم و تعلق دارد به عالمی كه ما آن را عالم متجدد غربی میشناسیم، نه بالضرورت همة هنرها و آرا و فلسفهها. تا پایان قرن نوزدهم به ندرت میبینید و اگر ببینید در زبان شاعران و یا در زبان مبهم فیلسوفان است كه در حقیقت غرب شك میكنند؛ این شك را حتی در كانت كه بنیانگذار مدرنیته است میتوانید ببینید؛ كسی كه معلم علم و فرهنگ و هنر و اخلاق غرب است؛ معهذا این شك و پرسش را در لابلای سطورش، یعنی در ناگفتههای سطور كانت میشود دید. اما اینكه غرب به صراحت مورد پرسش قرار بگیرد و دربارة تجدد چون و چرا شود، تا زمان نیچه چنین اتفاقی نیفتاده است. او هم بر اثر حالات خاصی كه داشت میتوانست حرفهایش را بزند. نیچه اگر دیوانه نبود، گفتن و بیان كردن این حرفها آسان نبود. وقتی «فوكو» مُرد،اعلامیهای بیمارستان چاپ كرد. یكی از دوستان فوكو این اعلامیه را مظهر خشونت دانست. من نمیدانم این حرف چقدر صحیح است. من ترجمة این اعلامیه را خواندهام، و نمیدانم تا چه اندازه خشن بوده ولی پیش خودم فكر كردم بد هم نبوده، حق هم داشتند. برای اینكه هیچ كس با صراحت و وسواس میشل فوكو ماهیت غرب را مورد پرسش قرار نداده، حتی نیچه هم به این آشكارگی نرسیده است. اینجا اصلاً صحبت قیاس مقام فیلسوفان نیست. خوب حق داشتند در مرگش هم یك اعلامیه شدیداللحن بدهند و افشا كنند چیزهایی را كه در مورد یك دانشمند گفتنش لازم نیست. شهید آوینی با جرئتی كه فقط شجاعت حضور در جبهههای جنگ نبود، با شجاعت فكری مسائلی را مطرح میكند كه برای بسیاری از ما طرحش دشوار است من نمیگویم این را بپذیریم و به صورت شعار دربیاوریم. نه، این كار را نكنیم؛ ببینیم میتوانیم با آن فكر كنیم، ببینیم آنچنان كه او دربارة توسعه و غلبة ساحت تمتّع، دربارة بهشت زمینی و دربارة علم و تكنیك و نژاد و اقتصاد و آموزش و ترقی و تكامل گفته، ما میتوانیم با آرامش این حرفها را بخوانیم و از در همزبانی با او در آییم. مخالفت هم بكنیم، چون همزبانی این نیست كه هر چه همزبان میگوید بگوییم؛ همزبان آن است كه گوش شنیدن داشته باشد. این مطالب، مطالب سادهای نیست. اگر میتوانیم بخوانیم و همزبان شویم در همان دم مواجه هستیم با غرب و اگر سوال برای ما جدی مطرح شد مواجهه همان جا جدی اتفاق میافتد؛ مواجهه این نیست كه محدود شود در یك مدت محدود. تفكر مثل آتشی كه در پنبه نفوذ میكند؛ نفوذ میكند و اثرش را در زمان معین میگذارد، ممكن است این زمان به لحاظ حیات و زندگی ما كوتاه نباشد، ولی اثرش را ظاهر میكند. من گاهی صحبت از تفكر میكنم، دوستانم میگویند یعنی مبارزة سیاسی را كنار بگذاریم ،نه، مبارزة سیاسی ناگزیر است و نمیشود كنار گذاشته شود تفكر را فراموش نكنید، این كه میگوییم تفكر را فراموش نكنیم معنیاش این است كه برویم فقط در توهّمات و هپروت مستغرق شویم؟! نفوذ در غرب و مواجهه با آن لازمهاش تفكر است و بیتفكر این كار به سرانجام نمیرسد. این حرف نفی مبارزة سیاسی نیست. فلسطینی ناگزیر است كه مبارزه كند، نمیتواند مبارزه نكند. كسی نمیتواند از مبارزه منعش كند! همة مظلومان عالم باید داد خودشان را بستانند، اما مسئله با تفكر حل میشود. حتی میشود با غرب از در همزبانی در آمد تا ببینیم این عالم چه كرده و چه میكند و چه حرفی برای گفتن دارد. مرحوم شهید آوینی با جرئت و جسارت رسوخ كرد در مبانی و مبادی تمدن جدید؛ این شرط مواجهه است و امكان برابر شدن، نفوذ كردن رسوخ كردن و حتی همزبان شدن و بحث كردن. و گرنه باید در آنچه را كه آنها گفتهاند سهمی و نیم خوردهای هم به ما برسد. لااقل ورود در فكر شهید آوینی به ما این درس را میتواند بدهد، اگر به یاد گرفتن الفاظ اكتفا نكنیم و به شعار تبدیلش نكنیم و یك نوع استقلال فكر داشته باشیم. سلام بر روان بزرگ او.
|