راه شماره 18 : قرائت دینی از عدالت یا قرائت عادلانه از دین؟
تعمیم بن بست یا آموزش گام به گام رهبانیت
نقدی بر مقالات اخیر یوسفعلی میرشكاك
احسان بابایی
«سفر به سوی موعود» آنگونه كه یوسفعلی میرشكاك نوشته است ناشی از اوج بحران است كه اگر خود او نیز به آن اقرار نمیكرد، نوشتههایش حكایتگر همین معنا بود. روایت میرشكاك از سفر به سوی موعود نشان داد كه مفاهیم دینی به غایت عجیباند و اینكه عرصه فهم دین، خود یك آزمون است. توفیق، كسانی را در این آزمون همراه است كه آیینهداری میكنند و جز بر مدار صداقت و امانت سخن نمیگویند و هستند كسانی كه به زبان دین اما از خود سخن میگویند. سفر به سوی موعود جز با سرمایه عشق و امید ممكن نیست و به گونهای است كه گام نهادن در این راه، خود عشقآفرین و امیدافزاست؛ اما میرشكاك این سفر را نه با زبان عشق بلكه با زبان نفرت روایت میكند. نفرت از تقدیر تاریخ، نفرت از آدمیان، نفرت از همه چیز، حتی گذشته خود و این طبیعی است. چرا كه از تفسیر بدبینانه، یأسآلود و جبرانگارانه انسان و تاریخ توقع بیشتری نمیتوان داشت. نفرت میرشكاك ناشی از یأس اوست. او به راستی مأیوس است و با این همه یأس و ناامیدی، سخن از عشق گفتن و از عاشقی دمزدن، چقدر عجیب است. عشق در خانه دل را به روی درد میگشاید اما با یأس و ناامیدی سر ناسازگاری دارد؛ چرا كه یأس عشق را به نفرت تبدیل میكند. سالهاست كه از دوران عاشقی میرشكاك سپری گشته است. او امروز ناامیدی خود را روایت میكند؛ حتی آنگاه كه موعود یعنی اوج امید را بازگو میكند. از یك سو باید به او حق داد. او سالها در فضای عشق تنفس كرد و جز با عاشقان همدم نبود. همانان كه به بیان زیبای او «عشق را یاد میكردند، عشق را فریاد میكردند، فریاد آنان عشق بود، آواز آنان عشق بود، چه در سخن، چه گاه فراموشی، چه به گفتار، چه به خاموشی، جز عشق نمیشناختند و آزمونی جز عشق نمیدانستند و خواست آنان، خواست عشق بود، عشق از آنان میكاست و به آنان میافزود و هست و بود خونین آنان، افسانه عشق بود» (ش 11، ص 6) زمان گذشت و بساط عشق را برچیدند. پشت به عشق و رو به دنیا كردند و شد همان كه شد، و هر كس كه بر عشق اصرار ورزید غریب شد، غریبه ماند. باید به او حق داد چرا كه یأس امروز میرشكاك آینه عشق دیروز اوست. اما این همه ماجرا نیست. میرشكاك هم در این میان بیتقصیر نیست. او حقیقت را و عدالت را نشناخته پا به این میدان نهاد كه اگر میشناخت اینقدر پرتوقع نبود: «سالیان سال در راه آرمانی به نام عدالت ستمها كشیده و رنجها بردهایم و اكنون كه در نیمه راه، آرمان ما حرمان شده است، جز اینكه بنشینیم و صبر پیش گیریم، چارهای دیگر نداریم» (ش 11، ص6) او نمیدانست و شاید فراموش كرده بود كه عشق هزینهبردار است و كماند كسانی كه حاكمیت عشق را گردن نهند. دوام دوران عشق جز به بهای مال و جان و آبرو ممكن نیست و كماند كسانی كه بهای عشق را بیكمو كاست میپردازند كه اگر جز این بود پیامبران را تكذیب نمیكردند، به آنان افترا نمیبستند و به قتل نمیرساندند. حاكمیت عدالت در افق حیثیت جمعی انسان هم صبر میخواهد و هم بصیرت میطلبد. بشر در سفر به سوی موعود باید به آرامی این صبر و بصیرت را كسب كند. موعود جز به صلاحیت بشر به ظهور نمیرسد. كمحوصله و پرتوقع بودن برای تحقق آرمان بلند عدالت، جز به یأس و ناامیدی نمیانجامد، تا بدانجا كه به جای حركت و سفر به سوی موعود، سكوت و برجای نشستن و فقط نظاره كردن و حتی برگذشته تأسف خوردن توصیه میشود، همچنان كه میرشكاك مینویسد: « آخر چه كسی میتواند به اقامه عدل قادر باشد، جز موعود امم كه خلیفه حضرت عشق است و مگر نه آنكه تمام مدعیان در عصر غیبت رو سیاه شدهاند و از گریبان جهل و جور و خودكامگی سربرآوردهاند. پس ایمان ما را در هیچ ترازویی نمیتوان ریخت مگر در ترازوی موعود منتظر كه بیشك و گمان خواهد آمد... ای كاش كه هم از اول دروغ مدعیان را باور نكرده بودیم و در بازی زشتكاری عام و فراگیری كه بر این سرزمین گذشت شركت نمیكردیم.» (ش 11، ص 7) ما یك رسالت تاریخی داریم و آن ایستادگی است. هزاران انسان پاكباخته حلقههای زنجیره تاریخی اهل حق را ساختند، گام به گام پرچم حقیقتخواهی و عدالتطلبی را پیش فرستادند و تا به امروز دست به دست گرداند» و ما اینك باید رسم امانتداری و آبروداری را رعایت كنیم. قرار بر این نبود كه مدعیان از یأس و نفرت، سخن بگویند. سفر به سوی موعود جز با مركب عشق و امید ممكن نیست.
*** نوشتههای میرشكاك در «سفر به سوی موعود» تناقصآمیز است. او از یك سو بر یأس خود از وضعیت فعلی و آتی بشر اصرار میورزد و یكسره گرد ناامیدی را بر ذهن و دل مخاطب مینشاند و از سوی دیگر با استناد به متون كهن به فرا رسیدن عصر موعود مطمئن است. اما از اینكه نقش آدمی را در این تحول عظیم تاریخی توضیح دهد ناتوان است؛ چرا كه الگویی كه او ارائه میدهد انسانی است بر جای نشسته، ساكت و راكد و از چنین فردی، هیچ بر نمیآید. منتظر موعود نزد او كسی است كه از عرصه عمل میگریزد و تنها اهل تماشا و نظاره است. میرشكاك توضیح نمیدهد كه چنین انسانی چگونه در سفر به سوی موعود حضور دارد. او مأیوسانه مینویسد: « بسنده است به برنامههای هر یك از رسانههای دیداری و شنیداری یا نوشتاری در طول شبانه روز نظری بیندازیم تا از آینده بشریت یكسره مأیوس شویم» (ش12، ص7) او نمیتواند وضعیت فعلی را به رسمیت بشناسد، اما آنچه بدان توصیه میكند نه مبارزه بلكه گریختن از میدان و جان سالم به در بردن است. او به تقوایی از سر ضعف توصیه میكند. میرشكاك فراموش كرده است كه سفر به سوی موعود از متن جامعه میگذرد. او مینویسد: «تجربه فراگیر تفكر و هنر ملی قرن اخیر ثابت كرده است كه در افتادن با جهل و جوری كه صورت اداری و قانونی به خود گرفته باشد، بسیار دشوار و غالباً بیحاصل است. یكی از راههای مبارزه با جهل و جور اداری و قانونی تصوف است؛ یعنی بیاعتنایی محض به جهل و جور و به راه خود رفتن.» (ش 12، ص 7) او صوفی اصیل را بركنار از جامعه و بیتعهد و بیمسئولیت معرفی میكند. میرشكاك بیقیدی در عصر انتظار را تئوریزه میكند. توصیه میرشكاك بر جای نشستن و تماشاگر بودن است، و حال آنكه انتظار از جنس «عمل» است نه از جنس «رخوت» و «سكوت» كه فرمودهاند: افضل «الاعمال» انتظار الفرج (انتظار، استقامت ورزیدن به امید رسیدن موعود است) او راه حل را در تصوف پیشه كردن و صوفی اصیل را چنین توصیف میكند: «صوفی اصیل اصولاً با انقلاب و ضد انقلاب و نیك و بد زمانه بیگانه است و در هر شرایطی صوفی باقی میماند و اعتنایی به جامعه ندارد. زیرا اعتنای به جامعه نیز نوعی تعهد و مسئولیت است» (ش12، ص8) میرشكاك تصوف را بر دو نوع تاریخی و تقویمی میشمارد و رویدادهای ناشی از تصوف تقویمی را ناپایدار میداند. از همین رو مخاطبان خود را از شركت در آن و دل بستن به آن باز میدارد. او انقلابها را نیز ناشی از تصوف تقویمی میداند و ناامیدی خود را از نتایج انقلابها چنین بیان میكند: «میانگین رشد تصوف تقویمی ده سال است و از آن پس هر كه حاكم باشد باید به عزای زوال حكومت خود بنشیند» (ش12، ص8) او از یك سو آدمی را از شركت در رخدادهای تقویمی و از ارتباط با جامعه باز میدارد و از سوی دیگر معتقد است چنین وقایع تقویمی، مقدمه رویدادهای بزرگتر و مهمتر است كه به ظهور موعود انتها مییابد. این تناقضی است كه ذهن ناامید، سرگردان و جبرپندار میرشكاك ناتوان از حل آن است: « یكی از عاداتی كه ما باید به ترك آن نایل شویم، نگریستن وقایع در عرصه تقویم و اصولاً تقویمی دیدن وقایع است. وقایع تقویمی در نفس خود قابل تأویل نیستند و در وقایع بزرگ و تاریخی به هم میرسند و نتایج آنها آشكار میشود، البته انسان عادی و معمولی چون افقی فراتر از پیرامون خود و احوال خود نمیشناسد و نمیتواند به فراتر از اكنون بیندیشد؛ به عبث سعی میكند همه چیز را در نفس واقعه (تقویم) تأویل كند اما این تأویل راه به جایی نمیبرد. در عوض انسان برتر، از آنجا كه میداند فرجام حوادث تقویمی هر چند به ظاهر بزرگ باشند، در حوادث عظیم تاریخی آشكار میشود، چندان اعتنایی به تقویم ندارد و صبر میكند تا نقطه تأویل، خود به خود نمایان شود.» (ش12، ص9) انسان منتظر نزد میرشكاك منفعل است؛ در سفر به سوی موعود اهل عمل نیست، نقشی بر عهده ندارد و این سؤال باقی میماند كه تاریخ چگونه به سرانجام خود نزدیك میشود؟ جبرپنداری میرشكاك او را از یافتن پاسخ این سؤال آسودهخاطر میسازد.
*** میرشكاك فصلی از نوشتار خود را به توصیف «انسان آزاد» اختصاص میدهد. انسانی كه در همسایگی عصر ظهور قرار دارد. انسان آزاد الگویی است كه او به مخاطبان خود معرفی میكند: « در دهههای آینده، ما با انسان فارغ از اخلاق (اعم از نیك و بد) روبهرو خواهیم بود كه به علت فقدان هرگونه خاطره اخلاقی، خود را به هیچ كیش و آیینی متعلق نمیداند مگر آنچه خود برمیگزیند» (ش13، ص 48) او توضیح نمیدهد كه اگر چنین انسانی به كلی آزاد و فارغ از اخلاق یعنی از هر درونمایهای تهی است پس چگونه و بر چه اساس دست به گزینش و انتخاب میزند. انسانشناسی میرشكاك پا در هواست. نوشتار میرشكاك در باب «انسان آزاد» سراسر تناقض است. او انسان آزاد را فارغ از اخلاق (اعم از نیك و بد) معرفی میكند اما در عین حال او را دارای مسلك و متعهد به آیین میداند: آیین فمینیسم. مینویسد: «من برآنم كه انسان آزاد، وابسته به مذهب اصالت زن است» (ش13، ص 48) او به پیوند تمدن تكنولوژیك و زنانگی میپردازد. معتقد است نفس و نفسانیت پایه تمدن تكنولوژیك است و امری ذاتاً زنانه. عصر تكنیك را عصر حاكمیت عنصر زنانه میداند: «در چنین عالمی عنصر مذكر یا باید یكسره خود را تسلیم كند یا منتظر حذف شدن باشد، تكنیك ذاتاً متمایل به عنصر زنانه است و زن تنها موجودی است كه میتواند در فضای تكنیكی، فانتزی و فاقد هرگونه وجه طبیعی، به سر ببرد و پژمرده نشود؛ اما مرد در فضای تكنیكی رو به زوال میرود. از این رو در نبرد میان انسان و تكنیك، آن كه پیروز میشود، عنصر زنانه است و تنها مردانی میتوانند در این نبرد، پیروز شوند كه عنصر زنانه را به عنوان عنصر برتر بپذیرند و خود ویژگیهای نفسانی را جایگزین ویژگیهای عقلانی كرده باشند.» (ش13، ص49) به این ترتیب میرشكاك تا بدانجا پیش میرود كه مفهوم انسان آزاد را كه قرار بود فارغ از هر گونه اخلاق باشد با نفسانیت گره میزند و جالبتر آنكه از دل انسان آزاد كه به آیین اصالت زن وابسته است و ریشه در قلمرو نفسانیت دارد، میرشكاك رایحه صلح مادرانه را استشمام میكند. «انسانِ محض دریافته است كه كانون اصلی، مادر است و باید به یاری صلح مادرانه و عشق مادرانه شتافت.» (ش 13، ص 50) میرشكاك در ادامه به ملامت و سرزنش مشرقزمین میپردازد كه در پذیرفتن مذهب اصالت زن نسبت به مغربزمین یعنی كانون صلح و عشق مادرانه (!) عقب مانده است. او مینویسد: «چه هنگام میتوان به مشرقزمین امیدوار بود؟ آن گاه كه هیچ زنی در هیچ شرایطی كالا و متاع جنسی شمرده نشود، بلكه در وی به عنوان مظهر انسان آزاد (انسان محض) بنگرند. مسلماً تا چنین افقی فاصله چندانی نداریم و در یكی دو دهه آینده، به جای هزاران ژورنالیست سیاستزده و خودپرست، صدها متفكر خواهیم داشت كه در باب تقدیر تكنیك، مذهب اصالت زن، مذهب اصالت مادر، زن و كودك و حقوق آنان تأمل و تفكر خواهند كرد.» (ش 13، ص 50) میرشكاك ابراز امیدواری میكند كه هر چه زودتر مشرقزمین نیز تحت حاكمیت تقدیر تكنولوژیك قرار گیرد و به كانون صلح مادرانه(!) نزدیك شود تا با حاكمیت انسان آزاد زمینه ظهور موعود فراهم گردد: «در مشرقزمین كم و بیش تكنولوژی حضور دارد، اما تقدیر تكنولوژیك چنان كه باید و شاید حاكم نیست، هنوز یكی دو نسل باید دست و پا زنان فاصله میان تكنیك و تقدیر تكنیكی را طی كنند تا راه برای ظهور انسان آزاد یكسره باز شود» (ش 13، ص 51) او انسان شرقی را به شركت در تقدیر تكنولوژیك كه به تعبیر خود او امروز بر غرب حاكمیت یافته است دعوت میكند: «آن كه از مهر مادرانه و زنانه سیراب شده باشد به انسان محض بسیار نزدیك است و در همه چیز و همه حال از منظر عشق و پرستش مینگرد و به هیچ وجه دیكتاتورمنش نیست.» (ش 13، ص 51) توصیف او از انسان آزاد بار دیگر این نكته را به اثبات میرساند كه نوشتار او حاصل اوج بحران است، همچنان كه پیشتر خود بدان اذعان داشته است.
*** میرشكاك مانند همیشه به گونهای ملالآور از نحوه مواجهه با تمدن تكنولوژیك سخن میگوید و اینكه در میانه راه ماندهایم، نه در تقدیر تمدن تكنولوژیك شریك شدهایم و نه توانستهایم كه میراث گذشته خود را پاسداری نماییم و به تعبیر او هم از دنیای خود غافلیم و هم از عقبای خود فارغ. مینویسد: «مردم مشرقزمین نه مؤمن به مذاهب و ادیان خودند و نه از گریبان كفر سربركردهاند. فاش بگویم غالباً به مرتبت بهائم رسیده و مصادیق تام و تمام این آیه شریفه شدهاند اولئك كالانعام بل هم اضل» (ش 14، ص 59) حرفهای میرشكاك ملالآور است چون از یك ذهن و دل خسته و ناامید برآمده است. چون او جز «نفی» سخنی ندارد. او بنبست خود را توصیف میكند و تعمیم میدهد. برای اثبات این معنا باید به راهحلهایی كه او ارائه میدهد رجوع كرد. میرشكاك به مخاطبان خود آموزش گام به گام رهبانیت میدهد: « شركت نكردن در عادات بشر امروز، نخستین آزمونی است كه منتظران موعود باید از عهده آن برآیند. یكی از عادات بشر امروز این است كه لااقل چند دست لباس دارد و غذاهای متنوع میخورد و برای ادامه حیات به بسیاری از وسایل تكنیكی محتاج است و به اینگونه نیازهای غیر ضروری چندان وابسته است كه تصور فقدان یكی از آنها او را پریشان میكند. اكنون كه اقامه عدل عام غیر ممكن است، منتظران موعود امم، به اقامه عدل خاص كمر میبندند و از خریدن لباس تا كهنه شدن هر آنچه دارند خودداری میكنند و ذائقه گوارشی خود را از ذائقه گوارشی رایج و شایع خارج كرده و از تنوع غذاها چشم پوشیده و به خوراك ساده و ارزان قناعت كرده و اندك اندك خود را به كم خوردن عادت میدهند. هشیاران با تأمل در اخبار و روایات آخرالزمان، حتی از نكاح میگریزند تا به توابع اجتماعی و اقتصادی آن مبتلا نشوند و ناگزیر نباشند كه ایمان خود را به بهای حفظ چنین موقعیتی بفروشند.» (ش 15، ص 6) راستی چه نسبتی است بین یوسفعلی میرشكاك كه دائماً بر طبل یأس میكوبد و سید مرتضی آوینی كه میگفت «خانه را باید بر دامنه آتشفشان بنا كرد» میرشكاك از ترس مرگ دست به خودكشی میزند و سید مرتضی آوینی برای صیانت از هویت خود، جانانه به مبارزه روی میآورد. یوسفعلی میرشكاك اساساً هستی خود را باور ندارد و سید مرتضی، بودن را در مبارزه معنا میكرد. مشكل میرشكاك، شناخت انسان است. او جبرپندار است. به اصالت ابزار قائل است. برای انسان هیچ نقشی قائل نیست. او انسان را یك ظرف میانتهی فرض میكند و حال آنكه انسان در درون خود فطرتی دارد خداخواه و به واسطه همین فطرت است كه به راحتی تسلیم نمیشود. فطرت ودیعه خداست. نماینده خداست در وجود آدمی. میرشكاك به انسان ایمان ندارد. پریشانی و مشقّت خاطر بشر امروز غیر قابل انكار است، اما او این امر را بد تفسیر میكند. ناآرامی و نگرانی بشر امروز را نباید به ظاهر تفسیر كرد. این ناآرامی در باطن خود حكایتگر تشنگی است. تشنگی نماد عشق است. میرشكاك این عشق را نمیبیند. تمدن حاضر برای انسان صاحب فطرت، قفس تنگی ساخته است كه روح آدمی در آن آرام و قرار ندارد. همین است راز پریشانی و سركشی بشر امروز. اگر تمدن جدید بتواند رابطه و تعلق آدمی را با تاریخ، فرهنگ و زبان قطع كند ـ گرچه همین امر نیز محل تردید است ـ هرگز نمیتواند چراغ فطرت او را خاموش كند. به خاطر فطرت است كه آدمی همواره در حال هجرت است. میرشكاك مینویسد: « گویی كه زمان در حال فشردگی است و حوادث را پیدرپی ظاهر میكند تا بشر رخوتزده از خواب خرگوشی بیدار شود و به علت همه حوادث و وقایع پی ببرد و بار دیگر كوچ و هجرت قدیم را از سر بگیرد و حركت به سوی افق موعود را بار دیگر آغاز كند» (ش 12، ص 9) سؤال این است كه بشر چه وقت از حركت باز ایستاده است كه باید از سرگرفته شود. بشر امروز نیز در متن تمدن تكنولوژیك در حال سفر به سوی موعود است. بینش تاریخی میرشكاك محل تردید است. تاریخ فردا بر پایههای امروز و دیروز شكل میگیرد. اگر یكصد و بیست و چهار هزار پیامبر با بیمهری انسانها مواجه شدند و اگر امامان معصوم (ع) جز بیوفایی ندیدند، اما آنگاه كه موعود ظهور خواهد كرد بسیاری از انسانها به استقبال او خواهند رفت. تصویری كه میرشكاك از عصر ظهور ارائه میدهد بسیار ناقص و به كلی سیاه است. او تنها صفحه سیاه آخرالزمان را به نظاره نشسته است. او مینویسد: «آنان كه از اخبار و روایات اسلامی و زردشتی و هندی مربوط به آخرالزمان مطلعاند میدانند كه در هنگامه چیرگی تباهی و تیرگی، صورت غالب مردم جهان نه تنها هیچ اعتقادی به رجعت و ظهور ندارند، بلكه كافر به توحید و منكر رستاخیز (معاد) هستند و جز حیات دنیوی مبدأ و منتهایی نمیشناسند. دلآگاهان باخبر از اخبار و روایات میدانند كه حقیقت وجود مبارك و مقدس موعود و همراهان ورجاوند وی دخل و ربطی به انكار یا اجابت مردم ندارند و علاوه بر این، آن یگانه عزیز و با جان برابر، نه تنها به یاری انبوه همجالرعاع نیازی ندارد، بلكه با گروهی اندك (فئه قلیله) قیام خواهد كرد و نه تنها اولئك كالانعام را كه صورت غالباند، به دین و آیین فرا نخواهد خواند، بلكه از هر هزار نفر، نهصد و نود و نه نفر را گردن خواهد زد.» (ش16، ص 49) در نگاه او ظهور موعود بیشتر به نزول عذاب شبیه است. عذابی كه بر انسانها وارد میشود و همگان را بر نابودی میكشاند. گویا اصلاحی كه به دست موعود در میان آدمیان تحقق مییابد چیزی از جنس اجبار است كه بدون آمادگی انسانها بر آنان تحمیل میگردد. او قیام مهدی(عج) را نوعی انفجار توصیف میكند كه حاصل تراكم جهل و فساد است. در این میان آنچه مغفول میماند نقش اهل حق و وظیفه و رسالت امروز آنهاست، و حال آنكه در نگاه اصیل اسلامی ظهور مهدی موعود (عج) خود آخرین مرحله از نبرد مستمر اهل حق و باطل در طول تاریخ است كه هیچگاه انقطاع نیافته است. این دو روایت از پیامبر اسلام (ص) بیانگر همین موضوع است: «لایزالون قومُ من امّتی یقاتلون علیالحق ظاهرین الی یوم القیامه» (نهجالفصاحه، ج 2، ص 516) (همواره گروهی از امت من تا روز رستاخیز پیروزمندانه در راه حق نبرد میكنند). «لا تزال طائفه من امتی علی الحق ظاهرین حتی یأتی امر ا...» (همان) (گروهی از امت من همواره حق را آشكار میكنند. تا فرمان خدا (فرمان ظهور) فرا رسد). اگر در آخرالزمان ظلم فراگیر میشود بدان معنا نیست كه هیچ اثری نیز از اهل حق بر زمین باقی نماند. آنچه اتفاق میافتد جدا شدن حق و باطل است و مقاومت اهل حق برابر ظلمستیزی و تسلیمناپذیری. اهل حق، حق بودن خود را نه در گوشهنشینی آنگونه كه میرشكاك توصیف میكند بلكه در چالش با اهالی باطل به اثبات میرسانند. حقانیت جز در میدان مبارزه آشكار نمیشود. چنین است كه پیامبر اكرم (ص) میفرماید: « هیهات، هیهات! لا و ا... لاتكون ما تمدون الیه اعیُنكُم حتی تُغَرَبلُوا (الزام الناصب ص 79)! (به خدا سوگند، هرگز چنین نیست، آنچه چشمانتظارش هستید، هرگز واقع نمیشود تا غربال شوید و امتحان گردید.) و نیز از حضرت صادق (ع) چنین روایت شده است: «لا یكون فرجنا حتی تغربلوا، ثم تغربلوا، حتی یذهب الكدر و یبقی الصفو» (بحارالانوار. ج 52، ص 113) ( فرج ما واقع نمیشود مگر بعد از اینكه امتحان شوید و غربال گردید تا تیرگیها از بین برود و صافها بماند.) قیام مهدی موعود (عجل ا... تعالی فرجه الشریف) علاوه بر اینكه برخوردار از امدادهای غیبی و نصرت به رعب است، در عین حال قیامی مردمی نیز محسوب میشود. او با نیروی مردم به اقامه عدل و قسط میپردازد. بر خلاف آنچه میرشكاك بیان میكند بسیاری از مردم جانانه از همان آغاز با او بیعت میكنند: «یخرج من مكه حین یكون فی مثل الحلقه عشره آلاف رجل» (بحارالانوار. ج 51، ص 157) مردم خسته از فراگیری ظلم، مهدی موعود را طلب میكنند و به یاد او دلشاد میگردند، گرد او جمع میشوند و به یاری او همت میگمارند این وعدهای است كه امام صادق (ع) به آن اشاره میكند: «اذا نادی المنادی باسم المهدی من السماء یظهر اسمه علی افواه الناس و یسرون فلا تكون لهم ذكرُ غیره» (منتخبالاثر، ص 163) (چون نام مهدی توسط منادی آسمانی اعلام شود، نام او بر سر زبانها میافتد و همه شادمان میشوند و جز نام او نام دیگری بر زبانها جاری نمیگردد.) روایات حضور اهل حق در صحنه مبارزات را حتی پیش از ظهور موعود، نوید میدهد: « تنزل الرایات السود التی تخرج من الخراسان الی الكوفه فاذا ظهر المهدی بعثت الیه بالبیعه» (بحارالانوار. ج 52، ص 267) (پرچمهای سیاهی كه از خراسان در میآید در كوفه فرود میآید. هنگامی كه مهدی(عج) ظهور كند، این پرچمها برای بیعت به حضور آن حضرت گسیل میشود.) « یخرج ناس من المشرق یوطئون للمهدی» (منتخبالاثر، ص 304) (مردمی از مشرق خروج میكنند و برای حضرت مهدی(عج) زمینهسازی میكنند.)
*** نكته آخر اینكه روایت میرشكاك از انتظار هیچ نشانی از سفر به سوی موعود ندارد. انتظار نزد او یعنی بر جای نشستن و دست روی دست نهادن. او معتقد است كه این ما نیستیم كه باید به سوی موعود سفر كنیم بلكه این موعود است كه باید از سفر باز آید.
|