راه شماره 14 : انقلاب ناگفته
بالاخره حرف ما چیست؟(بخش آخر)
گفتوگو با دكتر محمد رجبی رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی در آلمان
محمدحسین بدری
اشاره: علتهای گرایش چشم و گوش بسته عدهای به مفاهیم قرنهای گذشته غرب و راههای گریز از حاكمیت اندیشههای مرعوب، محورهای عمده بخش پیشین گفتوگوی ما با دكتر محمد رجبی بود. در این بخش حرفهای دیگری زدهایم درباره اوضاع و احوال ایرانیان مقیم آلمان، صدا و سیمای داخلی و برونمرزی ایران، مشكلات تأسیس شبكه دو ساعته ایرانی در آلمان و ماجرای مدیریت فرهنگی در كشور كه قصه مفصلی است و سر درازی دارد.
جناب آقای رجبی؛ میگفتند قرار است یك تلویزیون ایرانی در آلمان راه بیندازید. چه شد كه به این فكر افتادید؟ یك شبكه تلویزیونی در آلمان هست كه اتباع هر كشوری میتوانند دو ساعت برنامه مجانی از آن پخش كنند. ایرانیها هم یكی ـ دو برنامه با كیفیت پایین تهیه كردهاند و از همین شبكه پخش میكنند. بینندگان این برنامهها از ما درخواست كردند كه كار بهتری از سوی رایزنی فرهنگی ایران در آلمان عرضه شود. ما هم با سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی صحبت كردیم كه همكاری كنند تا بتوانیم در یك شبكه رادیویی و یك شبكه تلویزیونی، برنامه داشته باشیم. اما گفتند اعتبار سازمان كم است و چنین كار كمهزینهای مورد موافقت قرار نگرفت و فعلاً شبكه ایرانیان ساكن آلمان وجود ندارد. گرچه شبكه «جام جم» در مقیاس وسیعی در میان ایرانیان مقیم آلمان، مورد توجه و استفاده است. قصد شما پخش برنامه برای مخاطب ایرانی بود یا آلمانی؟ در درجه اول برای مخاطب ایرانی. به زبان آلمانی؟ نه، به زبان فارسی، ولی قرار بود بعضی از برنامهها زیرنویس آلمانی هم داشته باشد. اگر با كمبود اعتبار سازمان مركزی روبهرو نمیشدید، از طرف دولت آلمان مانعی وجود نداشت؟ ظاهراً دولت آلمان مانعی ایجاد نمیكند. البته پیش از این چند شبكه اسلامی برنامههای سادهای برای همین كانال تلویزیونی اتباع خارجی ارائه میكردند. در یكی ـ دو مورد كه من اطلاع دارم، دولت آن برنامهها را تعطیل كرد و عذر موجهی هم برای این تعطیلی نداشت. ممكن بود برنامههای ما هم مدتی بعد با موانعی روبهرو شود، ولی دستكم برای شروع كار مشكلی در پیش نبود. میگویید در آلمان میشود برنامه خوب ساخت و پخش كرد و مخاطب هم خواهد داشت. تلویزیون ما در فضایی كه مشكل مالی و منع قانونی در آن وجود ندارد، چه كارهایی میتواند در این زمینه انجام دهد؟ چه بخشهایی از كاری كه شما میتوانید در آلمان انجام دهید، به عهده تلویزیون ایران است؟ این كارها اساساً به عهده صدا و سیما است. اگر صدا و سیما فعال باشد، رایزنی فرهنگی، وظیفه راهاندازی شبكه تلویزیونی ندارد. ما برای ایجاد ارتباط به كشورهای دیگر میرویم، نه اینكه كاری را بهطور مستقیم انجام دهیم و نام مجموعه ما «سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی» است. قرار است ارتباط بین فرهنگها از طریق دفاتر رایزنی فرهنگی ایجاد شود و این نیازها به مجموعههای دیگری مثل صدا و سیما منتقل شود. آنها هم در ارتباط متقابل با دفاتر رایزنی فرهنگی و از طریق ما با ایرانیان آنجا مثلاً شبكهای راه بیندازند. وظیفه ما ورود به كار تولید در حوزه رادیو یا تلویزیون نیست. نقش صدا و سیما خیلی مهمتر است و اگر فعال وارد شود، میتواند جای تمام مراكز و نمایندگیهای فرهنگی را بگیرد. وجود شبكههای ماهوارهای برای تلویزیونی كه مخاطب داخل كشور را هم از دست میدهد، مسئله است و اگر همین موانع ظاهری بر سر راه استفاده از شبكههای ماهوارهای برداشته شوند، معلوم نیست تلویزیون ما چقدر مخاطب داشته باشد. در این شرایط توقع شما از صدا و سیما برای اینكه مخاطب بیشتری جذب كند و حتی جای رایزنیهای فرهنگی را هم بگیرد، چه وجهی دارد؟ سؤال جالبی است. چیزی كه در مواجهه با مخاطب ایرانی ساكن خارج از كشور آدم را غافلگیر میكند، اینكه شرایط آنجا، درست عكس شرایط داخل كشور است. كسی كه مثلاً در اروپا زندگی میكند، همه آنچه عدهای تلاش میكنند با آنتن ماهواره به آن دسترسی پیدا كنند، بدون واسطه در اختیار دارد و وقتی سراغ صدا و سیمای ایران میآید، دنبال چیز متفاوتی است. مثل كسی كه میكوشد در شبكههای ماهوارهای چیزی متفاوت از تلویزیون داخلی پیدا كند. ایرانیهایی كه آنجا هستند، بهویژه آنهایی كه سالهای طولانی از اقامتشان میگذرد، برای شنیدن زبان فارسی و دیدن مناظر ایران و برنامههایی كه تاریخ و فرهنگ و میراث فرهنگی و هنرهای سنتی ما را نشان میدهد و برنامههای سالم دینی مشتاقند. چون نسبت به این چیزها احساس نیاز میكنند. در ایران همه این چیزها در اختیار مخاطب است و در خارج از كشور نسبت به چیزهایی احساس نیاز و كمبود میشود كه از فرط تكرار برای مخاطب داخلی جالب نیست و مشتری چندانی ندارد. اما متأسفانه صدا و سیمای ما این ماجرا را دیر باور میكند و چون دیدهاند كه جوانهای ایرانی به موسیقی پاپ علاقه دارند، برای مخاطب ساكن اروپا هم همان را پخش میكنند. این با اعتراض شدید ایرانیان مقیم، از هر طبقهای روبهرو میشود. اینها میگویند: ما اصل این موسیقی را در دسترس داریم. حالا چون ایرانیها به آن علاقه نشان میدهند، آن را تحویل ما ندهید. ما اینجا همه نوع موسیقی غربی در اختیار داریم. اگر از رادیو یا تلویزیون ایران استفاده میكنیم، میخواهیم مثلاً موسیقی سنتی مقامی و ردیفی بشنویم. اگرنه اصل موسیقی پاپ اینجا هست و نیازی به پخش نوع دست چندم آن از ایران نیست. ما در ایران به فیلمهایی علاقه نشان میدهیم و دل خوش میكنیم كه وجوه محركی به لحاظ عاطفی و شخصی داشته باشد. اما برای مخاطب خارجنشین همهچیز هست. كسی كه در آنجا به سمت تلویزیون ایران میآید، عكس این را انتظار دارد، گرچه برای تنوع باشد. تلویزیون ایران نهتنها بین ایرانیان، بلكه بین تركها، افغانها، تاجیكها، عربها، هندیها و بهطور كلی شرقیها طرفداران زیادی دارد، چون چیز متفاوتی را میبینند. این نكته مهمی است كه البته برای صدا و سیما حل نشده و دائم چیزهایی را كه در ایران میپسندند، برای مخاطب خارج هم پخش میكنند و هرچه میگوییم، این دو گروه متفاوت مخاطب را با هم مقایسه نكنید، قبول نمیكنند. علت چیست آقای دكتر؟ چرا قبول نمیكنند؟ ظاهراً تلویزیون به تلفنهایی كه به روابط عمومی میزنند، خیلی بها میدهد و درباره برنامههایی كه برای خارج از كشور تهیه میشود، این تلفنها اغلب از سوی كاركنان سفارتخانهها و خانوادههای آنهاست كه تازه از ایران آمدهاند و در همان حال و هوا به سر میبرند. برای مدت كوتاهی میمانند و بعد برمیگردند. آنها انتظار دارند مثلاً ادامه برنامههای شبكه 5 تهران یا تكرار آنها را در برلین یا هر جای دیگری ببینند. به همین خاطر توقعات را به صدا و سیما منتقل میكنند و آنها هم تصور میكنند كه این چند تلفن از طرف چند میلیون ایرانی مقیم اروپا است. بارها به آنها گفتهایم كه این اشتباه را نكنند، ولی این حرفها جز در بعضی موارد، كاربرد چندانی نداشته است. درباره نكتهای كه اشاره كردید، باید بگویم در خارج از كشور با كمال تعجب اوضاع قدری متفاوت است. فیلمهایی كه جنبه تاریخی یا مذهبی دارد یا حتی یك روحانی كه بعضی مسائل شرعی را توضیح بدهد، برای مخاطب جالب است. ممكن است خیلی از خانوادهها، زیاد هم اهل دیانت نباشند، ولی مسائلی درباره مرگ و ارث و ازدواج و چیزهایی از این قبیل برایشان پیش میآید كه نمیدانند آنها را از چه كسی باید بپرسند. شرایط و انتظار مخاطب در آنجا به كلی متفاوت است، جز برای ایرانیانی كه برای دوره كوتاهی به سفر رفتهاند و بعد دوباره باید برگردند. برای اینها چیزی عوض نشده ولی كسانی كه به قصد اقامت رفتهاند و مدتها است كه مقیم شدهاند، نیازهای دیگری دارند كه صدا و سیما باید آنها را بهطور جدی بررسی كند و مورد توجه قرار دهد. هر چیزی كه بوی فرهنگ ایرانی اصیل بدهد، مورد نیاز آنهاست و هرچه رنگ و بوی مدرنیسم داشته باشد به علت كثرت و تكرار جاذبهاش كم میشود. خود اروپاییها هم وقتی نمایشگاهی توسط ایرانیها برپا میشود یا یك گروه موسیقی برای اجرا به آنجا میرود یا جشنوارهای راه میافتد، از شرقیها انتظار ندارند كه كارهای مدرنی ارائه كنند و اگر اینطور باشد، اصلاً برایشان جذاب نیست. اما اگر مثلاً مینیاتور و تذهیب و تشعیر ببرید و نشانشان بدهید، چون برایشان تازگی و جذابیت دارد، با دقت و احترام و شگفتی به آن نگاه میكنند. از این قابلیتهایی كه میان ایرانیها و به قول شما همه شرقیها در اروپا و بهخصوص آلمان وجود دارد، چقدر استفاده میشود؟ تركها در حد اعلای استفاده از قابلیتهایشان هستند. حدود دو میلیون و دویست هزار نفر، آمار تركهای ساكن آلمان تا همین چند سال پیش بوده است. دولت آلمان سه هزار و هفتصد مسجد یا مركز اسلامی ـ غیر از مراكز فرهنگی و هنری ـ تركها را به رسمیت میشناسد، اما ایرانیهای ساكن آلمان سیصد هزار نفرند، بعضی میگویند دویست و سی هزار نفر و رقم صد و شصت هزار نفر هم گاهی شنیده میشود. حتی عدهای معتقدند بیشتر از سیصد هزار ایرانی در آلمان زندگی میكنند. ما حتی آمار دقیقی از هموطنان خود در آلمان نداریم كه شاید بهخاطر حضور غیر رسمی عدهای از آنها باشد. اگر تعداد ایرانیان ساكن آلمان را دویست هزار نفر در نظر بگیریم، حدود ده درصد جمعیت تركها هستیم و مثلاً باید سیصد و هفتاد مركز اسلامی داشته باشیم. درحالیكه فقط پنج مركز داریم. یكی از آنها كه از همه بزرگتر و معتبرتر است، حدود پنجاه سال پیش به همت مرحوم آیتالله بروجردی در هامبورگ ساخته شده و شهید بهشتی آن را تكمیل كرد. چهار مركز دیگر، ساختمانهای اجارهای كوچكی هستند كه بهعنوان مركز اسلامی ایرانیان فعالیت میكنند. عربها با حمایت عربستان سعودی و دولتهای دیگر عربی، تشكیلات عظیم و مفصلی دارند. حتی افغانیها و كردها هم مراكز برای خود درست كردهاند. اما ای كاش مشكل ایرانیان، فقط كمبود مراكز دینی و اسلامی بود. مراكز فرهنگی و هنری و حتی مجموعههای اجتماعی ایرانیان هم تعداد كمی دارند. چرا اینطور است؟ یعنی اینهمه ایرانی مقیم آلمان فكری برای خودشان نمیكنند؟ ایرانیها در هر جای دنیا كه بهعنوان مهاجر حضور داشتهاند، تلاش زیادی برای ایجاد تشكل منسجم از وجه ملیت، فرهنگ، مسائل حقوقی و... نكردهاند. غالباً تكروی میكنند و دهها تشكل بی نام و نشان بدون عضو ایرانی در آلمان هست كه باعث شدهاند هیچوقت ایرانیان یك جلوه كلی پیدا نكنند. بیش از دو میلیون ترك كه در آلمان زندگی میكنند، در قالب دو تشكل هدایت میشوند. یك تشكل دولتی كه به دولت تركیه وابسته است و دیگری تشكلی غیر دولتی كه تركهای مخالف دولت تركیه آن را اداره میكنند. هریك از این دو تشكل صدها هزار نفر از تركها را پوشش میدهند. دولت آلمان هم هردو را به رسمیت میشناسد، امتیازهایی برایشان قایل شده و حقوقی در نظر گرفته است. مثلاً وقتی مدرسهای تأسیس میكنند، قانونی وجود دارد كه مالك را مجبور میكند اجارهای نازل از آنها بگیرد. وقتی دولت میخواهد یكی از اعضای این تشكلها را از آلمان اخراج كند، تشكل از او دفاع میكند. اما ایرانیها چنین جمع متشكلی ندارند. بارها سفارت ایران تلاش كرده كه ایرانیهای ساكن آلمان را دور هم جمع كند، در این شرایط هم عده خیلی كمی میآیند و یك كار فراگیر نمیكنند. خودشان هم كه اهل تشكل نیستند و به محض تأسیس یكی، چند تشكل رقیب ایجاد میشود كه كسی در آنها عضو نمیشود. حتی درباره تحصیلكردهها، اطبا، مهندسان و تجار ایرانی چند بار سعی شده كه لااقل یك تشكل صنفی ایجاد شود كه یا اصلاً راه نیفتاده، یا بعد از مدتی از بین رفته است. همین باعث شده كه ایرانیها كه بعد از تركها از همه مهاجران قدیمیترند و غیر از عدهای كه پناهنده شدهاند و با اعانه دولت آلمان زندگی میكنند، غالباً در سطوح بالای اجتماعی قرار دارند، نتوانند برای خودشان كاری كنند. خیلی از ایرانیهای ساكن آلمان به تجارت میپردازند یا به مشاغل پزشكی و مهندسی و تدریس در دانشگاه مشغولند، ولی باز هم به چشم نمیآیند. تركها در آلمان چه میكنند؟ شغل آنها چیست؟ بیشتر كارگرند. بعد از مدتی پولهایشان را جمع میكنند و یك لبنیاتی كوچك راه میاندازند و همان را گسترش میدهند و به یك سوپرماركت و مدتی بعد به یك فروشگاه بزرگ تبدیل میكنند. همین كارگرهای سختكوش تركیه مدتی به سختترین كارها تن میدهند. بعد كه پولشان جمع شد، كار را توسعه میدهند و مشتریهای فراوان آلمانی به دست میآورند. خیلی از آنها گوشت با ذبح اسلامی هم میفروشند و بقیه مسلمانها را هم به مشتریان ثابت خود تبدیل میكنند. از درآمدهای سرشاری برخوردار میشوند و بقیه هموطنان خود را بهعنوان كارگر زیر پوشش میگیرند و حمایت میكنند، از نظر دولت آلمان هم معتبرند. ولی متأسفانه ایرانیان فراوانی آنجا هستند كه مثلاً بیست و چهار سال است با اعانه ناچیز پناهندگی زندگی میكنند و سراغ كار دیگری نمیروند. مهاجران ترك هم میتوانند از همین شرایط استفاده كنند، ولی با انتخاب كارهای سخت ـ درست مثل افغانیها در ایران ـ كاری را انتخاب میكنند و بعد از اینكه به حرفهای مسلط میشوند، محیط را میشناسند و سرمایهای را برای خود دست و پا میكنند. تركها در آلمان عموماً مشاغل مدیریتی یا تخصصی ندارند. ایرانیها چهرههایی شاخص ولی متفرقند. بعضی از آنها در سطوح مدیریتی خیلی رشد كردهاند. حتی یكی از ایرانیها شهردار یكی از شهرهای آلمان شد، ولی ایرانی بودن او هیچ مزیتی برای بقیه ایرانیها به ارمغان نیاورده. اما تركها از یك موفقیت كوچك در حوزه سینما و موسیقی یا حتی كسب و كار، همه جامعه تركهای آلمان را بهرهمند میكنند. ناچیزترین حقوق اقلیتها به ایرانیان تعلق گرفته، درحالیكه افغانیها اخیراً و در چند سال گذشته به آلمان آمدهاند امتیازهای اجتماعی بیشتری نسبت به ایرانیها دارند. كردهایی كه از عراق و تركیه آمدهاند، تشكل نیرومند و موقعیت تثبیتشدهای دارند. بوسنیاییها، هندیها و بقیه اقلیتها هم از نظر تعداد و قدمت حضور در آلمان و نوع مشاغل و جایگاه اجتماعی با ایرانیها قابل مقایسه نیستند، اما از موقعیت بهتری نسبت به ما برخوردارند. این تقصیر ایرانیان مقیم آنجاست یا دستگاههای تبلیغی ما ضعیف عمل میكنند؟ نه، گردن خودشان است، سفارت ایران بارها سعی كرده كه هموطنان ایرانی را متشكل كند. ولی هر بار كه این كار را میكند، این تصور ایجاد میشود كه این یك حركت سیاسی است. ایرادی نداشت اگر حتی ایرانیهایی كه نمیخواهند با سفارت ایران ارتباط داشته باشند، تشكلی درست میكردند كه ایرانیها را حمایت كند، مثل تركهای مخالف دولت تركیه كه تشكل بزرگی به نام «ملی گروش» ساختهاند. این متفرق بودن ایرانیها چه مشكلاتی برای آنها ایجاد میكند؟ هر ایرانی كه آنجا به قتل برسد، اخراج شود یا هر اتفاق دیگری برایش بیفتد، كسی نیست كه از حقوق او دفاع كند. البته سفارت ما بنا بر وظیفهای كه دارد، اقدام میكند، ولی اگر یك ایرانی تبعه و مقیم آلمان شده باشد، سفارت ایران نمیتواند تأثیر زیادی بگذارد. اگر همین اتفاق برای یك عرب یا ترك بیفتد، اگرچه مقیم آلمان است، ولی همان تشكیلات داخلی كه جزء جامعه مدنی آلمان است، تا خسارت نگیرد و عامل ماجرا را محكوم نكند، دست از موضوع نمیكشد. به بحثمان برگردیم. درباره راهاندازی برنامههای ایرانی در تلویزیون آلمان، فقط میخواستید به بحثهای نظری فرهنگی بپردازید یا فكری برای برنامههای عمومی هم شده بود؟ برای شروع، صورت مسئله را از نقطه سادهای تدارك دیده بودیم. میخواستیم زبان فارسی آموزش بدهیم، فعلاً تلویزیون جام جم هم آموزش زبان فارسی ندارد، درحالیكه میتواند یكی از پربینندهترین برنامهها باشد. قرار بود با نمایش فیلمهایی به زبان فارسی و زیرنویس آلمانی و برعكس، هم فیلمهای پرجاذبه ایرانی پخش كنیم و هم زبان فارسی را ترویج كرده باشیم. این كار حتی برای ایرانیهای تازه وارد كه میخواهند آلمانی یاد بگیرند، مفید است. قصد ما این بود كه از این نقطه شروع كنیم و بعد از برقراری ارتباط اولیه با مخاطب بنا به نیاز مخاطبان، كار را گسترش بدهیم. فكر نیروهای توانمند لازم برای این كار شده بود یا فقط در حد برنامه مطرح بود؟ افراد زیادی در آلمان هستند كه فعالیت فرهنگی و هنری دارند. عدهای از اینها اعلام آمادگی كردند كه حاضرند با تلویزیون ایرانی همكاری كنند. هنرمندان حرفهای كه كارهای خوبی تولید كردهاند و در زمینههای علمی، فرهنگی و هنری صاحب اثرند. عموماً اقامت آنها در آلمان به خاطر دلایل شخصی است. یك مورد پروفسور سید محمدباقر نجفی است كه البته از دنیا رفت. دیگری مرحوم فلاطوری است كه او هم چند سال پیش فوت كرد یا استاد مجید درخشانی كه در حوزه موسیقی فعالیت میكند و در آلمان اقامت دارد. استفاده از دانش گسترده، متنوع و عمیق این افراد در زمینههای مختلف میتواند خیلی مفید باشد. صدها ایرانی و آلمانی در كلاسهای استاد درخشانی و شاگردان او آموزش دیدهاند و موسیقی سنتی ایران را در آنجا حفظ كردهاند. عدهای از آلمانیها از این افراد موسیقی سنتی ایرانی یاد میگیرند و بعد برای گذراندن دورههای تكمیلی به ایران میآیند. در حوزههای نقاشی، سینما، صنایع دستی و سایر هنرها هم عدهای در آنجا حضور دارند كه حاضر بودند به ما كمك كنند. كاربرد اینها در راهاندازی یك شبكه تلویزیونی چیست؟ میتوانند كارگاههای آموزشی ـ نمایشی داشته باشند كه اولاً نتیجه آن آشنایی با میراث فرهنگی و هنری كشور است، ثانیاً خارجیها را برای سفر توریستی به ایران تشویق میكند و غیر از این میتواند این امكان را برای ایرانیها فراهم كند كه با آموزش این هنرها، یاد و فرهنگ وطن را در خانوادههایشان زنده نگه دارند. مدتی پیش استاد یغمایی، رئیس انجمن موسیقی ایران كه خطاط برجستهای هم هست، برنامهای برای آموزش خوشنویسی در تلویزیون جام جم داشت. مدتی بعد سیدیهایی كه از این برنامه ضبط شده بود، تكثیر میشد و دست به دست میگشت. حتی برنامه آموزش پختن غذاهای ایرانی شبكه جام جم در آلمان بهصورت سیدی فروخته میشود و مشتریهای زیادی دارد. ایرانیها در غربت دنبال صدای آشنایی میگردند كه هویت ایرانی آنها را به یادشان بیاورید. به همینخاطر میخواستیم از آموزش زبان فارسی كه وجه مشترك فراگیر ایرانیهاست، شروع كنیم. یعنی ایرانیهای مقیم آلمان فارسی را هم فراموش كردهاند؟ نه، ولی بچههای آنها اغلب زبان فارسی را فراموش میكنند، چون به مدرسههای آلمانی میروند و پدر و مادرها برای آموزش سریع و تسلط بیشتر به زبان آلمانی صحبت میكنند. عموماً ساعتهای طولانی بیرون از خانهاند و بچهها كه آنها را كمتر میبینند، از آنها فارسی یاد نمیگیرند. به همین خاطر خیلی از آنها فارسی نمیدانند یا خیلی بد صحبت میكنند. آموزش زبان فارسی از طریق تلویزیون كار مثبتی است كه میتواند بسیاری از ایرانیها را به خود جذب كند. نمیدانم این اواخر چقدر تلویزیون ایران را میبینید، ولی به قدر حضور متناوب در ایران به لحاظ فرهنگی از تلویزیون جمهوری اسلامی راضی هستید؟ كار تلویزیون مثل هر كار دیگری باید هدفدار باشد. وقتی در ایران بودم، پیشنهاد كردم یك شبكه را به كودكان اختصاص بدهید و آن را برای كودكان برنامهریزی كنید تا در ساعات خاصی برنامه پخش كند. یك شبكه، شبكه عمومی و سرگرمكننده خانوادگی باشد و برنامههایی متناسب با نیازهای عمومی پخش كند. شبكه دیگر برنامههای سنگین علمی و فرهنگی داشته باشد و به مخاطب انتلكتویل و متفكر و متوقع كشور پخش كند و شبكهای سیاسی باشد، چیزی مثل همین شبكه خبر. شبكهای هم برنامههای ورزشی و هنری و جوانان پخش كند. نه اینكه در شبكههای دیگر از برنامههای فرهنگی و علمی خبری نباشد، ولی شبكههای علمی ـ فرهنگی، برنامههایی سنگینتر و شبكههای عمومی برنامههای علمی و فرهنگی برای عموم مردم داشته باشند. محتوای این شبكهها را چطور باید تأمین كرد؟ با همین نیروهای فعلی؟ صدا و سیما باید یك تشكیلات ستادی باشد، نه اینكه نیروهای زیادی را در خود نگه دارد. در این كشور كلی خرج دانشگاهها میشود و نمیدانم مثلاً دانشكدههای تربیت بدنی چقدر با صدا و سیما ارتباط دارند. زمانی خلاصه رسالههای فوق لیسانس و تحقیقات دوره لیسانس و تربیت بدنی را در مركز مدارك علمی ایران بررسی میكردم. دیدم دانشجویان تربیت بدنی چقدر درباره مسائل مختلف این رشته تحقیق كردهاند. مثلاً تأثیر ورزش والیبال روی صد نفر از دختران فلان شهرستان یا تأثیر مثبت و منفی فلان ورزش در سنین خردسالی و... صرف نشان دادن اینكه فلان تیم برنده شد یا بررسی اینكه در باخت تیم ملی چه كسی مقصر است، رسیدگی به مسائل ورزشی كشور نیست. اگر بخواهیم در همین سطح متوقف شویم، مثل بعضی از كشورها، تماشاگران و علاقمندانی با سطح فرهنگی نازل بار خواهیم آورد كه اگر تیمی برنده شد، از خوشحالی شیشههای مردم را خرد میكنند و اگر باخت، از ناراحتی همین كار را میكنند. خودمان هم از این اتفاقها زیاد داریم. بله، اما ما نباید لمپنپروری كنیم. باید به مردم بگوییم اگر ارگانیسم بدن كسی برای یك ورزش مناسب نباشد، چه خطراتی او را تهدید میكند و اگر باشد چه فایدههایی برایش خواهد داشت. فرهنگ تربیت بدنی را باید متفكرانه در كشور گسترش بدهیم. ورزش باید بهطور عمیق به جزئی از زندگی تبدیل شود. این حرفها در مراكز علمی تربیت بدنی ما مطرح است، ولی آیا به صدا و سیما هم سرایت میكند؟ ورزش را بهعنوان مثال گفتم كه چیز فراگیری است و بقیه هم همینطورند. اینهمه نیروی فكری و مطالعاتی در كشور وجود دارد و برایشان هزینههای فراوانی میشود. یا اگر تعاملی بین مراكز علمی و دینی با تولیدكنندگان صدا و سیما ایجاد شود، آثار خوبی خواهد داشت. گروههای دینی خوبی در كشور هستند كه تحقیقات مفصلی میكنند و تقریباً بیحاصل رها میكنند، چون توان بیش از این ندارند. باید اینها را به صدا و سیما متصل كرد تا نتیجه این تحقیقات روی آنتن پخش رسانه بزرگ ملی بیاید. اینهمه اردو و جشنواره فرهنگی و هنری در كشور برگزار میشود، دانشجویی و غیر دانشجویی. نمیخواهم بگویم همه آنها كیفیت خوبی دارند، ولی قطعاً در آنها كارهای خوبی هست. ضبط و پخش این برنامهها موجب تشویق كسانی میشود كه آستین بالا زدهاند و كاری میكنند و هزینه چندانی هم ندارد. اما انگار صدا و سیما فكر میكند هر برنامهای را باید از طریق قرارداد با تهیهكنندههای خود تولید كند كه اغلب چون حجم تولید كفاف آنتن را نمیدهد، برای تولید كار بیشتر عجله میكنند و كیفیت كارها پایین میآید. ما حتی وقتی درباره فرهنگ، آداب و رسوم و مناطق مختلف ایران برنامه میسازیم، همین كار را میكنیم. باید به این موضوع، نه بهصورت توریستی و سریع، بلكه جدی و عمیق بپردازیم. یكی از مهمترین برنامههایی كه تلویزیونهای اروپایی از كشورهای مختلف میخرند، همینهاست و اصلاً بهعنوان یك موضوع علمی به آن نگاه میكنند. منتها ما این موضوعات را هم به یك گشت و گذار در برنامه «صبح به خیر ایران» تبدیل میكنیم. بد نیست برای آن دسته از مخاطبانی كه میخواهند فقط بخندند، یك شبكه اختصاص بدهیم و وقت بقیه را نگیریم. اگر عدهای میخواهند از صبح تا شب بخندند، عیبی ندارد. بروند شكلك دربیاورند و لذت ببرند. ولی لااقل بقیه شبكهها آزاد شود برای كسانی كه میخواهند چیزی بفهمند. فكر میكنم نباید بهصورت ضربتی بگوییم مثلاً ماه رمضان نزدیك است، بجنبید و چند برنامه بسازید و حاصل كار هم از كیفیت چندانی برخوردار نیست. ما اگر در كشورمان هیچچیز نداشته باشیم، كلی متخصص مسائل دینی داریم. ولی چرا برنامههای ماه رمضان اینقدر سبك است. چون چند برنامهساز عادی، برنامههای عجولانهای ساختهاند. به هرحال صدا و سیما مهمترین رسانه كشور است كه با توجه به جایگاه ملیاش، باید یك دید ملی داشته باشد و علاوه بر آن به مخاطبان خارجی هم توجه كند. در خارج از كشور شبكههای خبری ما مشتریان زیادی دارند. مشتریانی كه میدانند خبرهایی درباره خاورمیانه از رسانههای ایرانی خواهند شنید كه تلویزیونهای BBC و CNN به آنها نخواهند گفت. حتی خارجیها وقتی میخواهند ببینند دولتهایشان در خاورمیانه چه كردهاند، از تلویزیونهای ایرانی یا الجزیره و المنار استفاده میكنند. لابد یادتان هست كه بوش رئیس جمهور آمریكا رسماً اعلام كرد باید سانسور خبری برقرار كرد تا به امنیت ملی آمریكا لطمه نخورد. به همین جهت روشنفكران و اهل فكر در بسیاری از كشورهای دنیا وقتی میخواهند ببینند در دنیا چه خبر است، شبكههای خبری دیگری را میگیرند. وقتی اینطور است كه چشمهای زیادی به برنامههای ما خیره میشود، نهتنها باید ملی فكر كنیم، بلكه باید نگاه جهانی هم داشته باشیم و اگر حاصل كار در قدمهای اول مطلوب نباشد، لااقل به سمت مطلوب حركت خواهد كرد. مطبوعات هم باید به همین توجه داشته باشند و بین مطالبی كه در روزنامه منتشر میكنند با چیزهایی كه روی سایت به مخاطب بینالمللی ارائه میدهند، تفاوت قائل باشند. در مورد تلویزیونهای برونمرزی هم اشاره كردم كه مخاطب ایرانی خارج از كشور، برای خندیدن و سرگرمی به تلویزیون ایرانی مراجعه نمیكند. انواع سرگرمی و اسباب خنده در شبكههای مختلف خارج از كشور وجود دارد. تنها در برلین، بدون استفاده از امكانات ماهوارهای و فقط با تلویزیون معمولی میتوان 34 كانال گرفت. بنابراین كسی كه تلویزیون ایران را میگیرد، انتظار دارد به سؤال او پاسخ داده شود و كسی به او كمك كند كه از تنهایی و غربت و احساس حقارت در مقابل دیگران، تنگدلی و تنگدستی بیرون بیاید. این شأن تمام رسانههای ما اعم از سمعی ـ بصری و مكتوب است. به نظر شما میتوان به اوضاع و احوال «مدیریت فرهنگی كشور» امیدوار بود؟ این رشته سر دراز دارد. مدیریت فرهنگی و هر نوع مدیریتی باید شأن خود را داشته باشد. در كار و مدیریت فرهنگی، اصالت با فكر است و فكر بر ابزار، نظام، تشكیلات و مقررات غلبه دارد. به این دلیل كار فرهنگی اصیل، باید یك كار آزاد و باز باشد. مدرسه را شكل كوچكی از مدیریت فرهنگی در حوزه آموزش در نظر بگیرید. اگر معلمها را مجبور كنید دقیقاً آنچه مدیر مدرسه تعیین میكند، بگویند و دقیقاً مطابق دستورات او حركت كنند و هیچ حرف دیگری با بچهها نزنند، این یك مدیریت فرهنگی پیشاپیش شكستخورده است. چرا؟ چون هر فرد فرهنگی اصیل و معلم با تجربهای به محض اینكه این برخورد را ببیند، میرود و عدهای وامانده میمانند كه میگویند اگر اینجا را رها كنیم، كجا برویم. كادر ضعیفی به آنجا میآیند و برایشان مدرسه با شهرداری كه میگوید فلان جا را نظافت كنید، فرقی ندارد. اما اگر مدیریت فرهنگی در همین مثال مدرسه در جایگاه طبیعی خود قرار گیرد، مدیر سعی میكند معلمان خوبی را جذب كند، قانون مدرسه معلوم است. قوانین كلی كه همه باید تابع آن باشند، اما شما بهعنوان یك معلم در روش تدریس، آزادی عمل دارید و خودتان انتخاب میكنید كه چه كتابی را بهعنوان كمك درسی استفاده كنید و چیزهایی از این قبیل. در این روش معلم راحت است، دانشآموز موفق میشود و نتیجه كار مدیر و مدرسه خوب است و فضای فرهنگی خوبی پدید میآید و نظام حاكم، نظام ارباب و رعیتی نیست. فرق كار فرهنگی با كارهای دیگر این است كه ضرورتی ندارد مدیر بیشتر از بقیه بفهمد و بیشتر بداند. مهم این است كه بتواند مثل بقیه بفهمد و بیش از بقیه تجربه كار جمعی داشته باشد. در مدیریتهای بزرگتر مثل مدیریت دانشگاهی، مدیریت مراكز پژوهشی، هنری و ورزشی گاهی افرادی میآیند و زمام امور را به دست میگیرند كه كمترین آگاهی از آن موضوع ندارند. به همین خاطر دانشگاههایی به وجود میآیند كه هر گروه آن ساز خود را میزند و بخشهای داخل گروه هم همینطورند یا آنقدر فضا بسته میشود كه هر خلاقیت و نوآوری و نشاط از گروهها و مجموعه دانشكده رخت برمیبندد یا هرج و مرج میشود یا خمودگی و ركود ایجاد میشود. در مجموعههای هنری هم همینطور است. مگر میشود به هنرمند گفت كه چه كاری را انجام بده. مدیران موفق مجموعههای هنری به هنرمند نمیگویند حضور و غیابت منظم باشد، میگویند كار را به ما تحویل بده. به همین خاطر در یك فاصله زمانی كه انتظار میرود هنرمند یك كار تحویل میدهد. مدیر تشخیص میدهد كه هنرمند باید آزاد باشد تا خلاقیت خود را بروز دهد. در دانشگاه ممكن است یك استاد كتاب را كنار بگذارد و جزوه بدهد. نباید او را بازخواست كنیم كه چرا جزوه گفتی و كتاب را درس ندادی، به شرط آنكه قبلاً ثابت كرده باشد لایق نام استادی هست، والاّ آن بنده خدا كه تز دكترای ادبیات را میگذراند و سال بعد استاد میشود، اگر به عهده خودش باشد، ذوق شاگردانش را هم كور خواهد كرد. ذوق حافظ را هم كور كرده بود... گر تو قرآن بدین نمط خوانی / ببری رونق مسلمانی / بله، آن آقا رونق شعر و شاعری را از بین میبرد. در مدیریت فرهنگی هرچه سطح كار بالاتر میآید، باید خبرگی كار جمعی فرهنگی بیشتر باشد. اگر برای مدیر مدرسه چنین شأنی قائلیم، برای مدیران مجموعههای بزرگتری مثل دانشگاه، حتماً شأن والاتری قائل خواهیم بود. اینها باید ثابت كرده باشند كه آدمهای فرهنگی هستند. متأسفم كه گاهی اداره دانشگاههای بزرگ ما به كسانی سپرده میشود كه اولین تجربه مدیریتی خود را میگذرانند و با فشار یك جریان سیاسی به منصبی میرسند. در میان مدیران فرهنگی عدهای هستند كه در عمرشان نه یك ساعت تدریس كردهاند، نه یك مقاله نوشتهاند و نه كتابی از آنها منتشر شده است. چطور ممكن است كسی رئیس دانشگاه شود، درحالیكه حتی یك كتاب هم از او چاپ نشده یا اگر شده، چیز قابل اعتنایی نیست. نمیخواهم بگویم هر كس یك كتاب درآورده، میتواند رئیس دانشگاه باشد، ولی این حداقل انتظار است، چون یكی از بخشهایی كه باید اداره كند، انتشارات دانشگاه است و باید لااقل دستی در این كارها داشته باشد. ضرورتی ندارد كه بهترین كتاب را رئیس دانشگاه بنویسد، ولی نباید با این ماجرا بیگانه باشد. باید از بعضی پرسید شما چه اثر فرهنگی ارائه كردهاید. هر كس باید چیزی ارائه كند. آخر مدرك تحصیلی، اثر فرهنگی است؟ بگذریم كه همین مدرك هم به قول قدما «وضع شیئی در غیر ما وضع له» است و خیلی از افراد كاری انجام میدهند كه ربطی به همان مدركشان هم ندارد. متأسفانه به این جهت هم توجه نشده كه برخلاف ادعای رشتههای مدیریتی جدید ـ كه بلبشوی بزرگی درست كرده و كاش اصلاً نبود كه اینهمه مدعی درست نكند ـ مدیریت و برنامهریزی ما متناسب با واقعیتهای اجتماعی نیست. مدیریت هر جامعه به شدت متأثر از فرهنگ آن جامعه است. اما عدهای فكر میكنند شیوه مدیریت ساخت هواپیماست كه از جای دیگری كپی بگیریم و اینجا استفاده كنیم. مدیریت بر انسانها اعمال میشود. انسانها صاحب اعتقادات، احساسات و عواطفند و اخلاق و آداب و رسومی دارند. هر جامعهای نظام مدیریتی متناسب با آدمهای خودش میخواهد و نمیتوانیم اینطور كه در همه كارها رسم شده، از هر جایی مدل مدیریتی اقتباس كنیم. عیبی ندارد كه بگوییم غربیها در مدیریت چه میگویند و چطور عمل میكنند، ولی بالاخره حرف ما چیست؟ مثلاً ژاپنیها در نظام مدیریتیشان با تكتك كارگرها ارتباط برقرار میكنند و مسائل خانوادگی آنها را میدانند. شاید در ایران نشود این كار را كرد. اصلاً عملی نیست و مردم ما هم این شیوه را نمیپسندند. این كار در ژاپن جواب میدهد و هرچه واحد كوچكتر باشد، بهتر عملی میشود و حتی همسر رئیس مجموعه به خانه افراد رفت و آمد دارد. ما كه نمیتوانیم این كار را در ایران انجام دهیم، باید از خودمان بپرسیم این شیوه آنهاست: ما باید چه كنیم. به این خاطر اقتضا میكند برنامهریزی آموزش مدیریت در همه سطوح انجام شود. صورت این كار كه انجام میشود. رشتههای مدیریتی مختلف ازجمله مدیریت فرهنگی در بعضی دانشگاهها دایر شده است. بله. من هم در اولین دوره آموزش فوق لیسانس مدیریت فرهنگی، چند واحد تدریس میكردم. عدهای آمدند كه همه مدیر بودند و دوره دیدند و رفتند و بعدها چند نفر از آن عده وزیر شدند. مدیریت حتی اگر مدیریت صنعتی و بازرگانی و... باشد، مدیریت بر یك مجموعه انسانی است و باید بر مبنای ملاحظات فرهنگی آن جامعه صورت بگیرد. طبعاً ملاحظات دیگری هم هست، ولی فرهنگ باید محور قرار بگیرد. وقتی مدیریت فرهنگی مورد نظر باشد، باید بهطور اخص این ملاحظات مراعات شود. مدیریت در هر حوزهای كه باشد، شأن خود را دارد. گاهی میگویند فلانی در فلان جا موفق بوده، حالا این مجموعه فرهنگی را هم به او بسپریم یا كسی بدون اینكه توان جدی داشته باشد، احساس تكلیف میكند و وارد كار فرهنگی میشود. بعضی آدمها هم به صرف اینكه به كار فرهنگی علاقه دارند، پول كلانی هزینه میكنند و اموری را عاطل و باطل میگذرانند.
|