|
|
راه شماره 11 : جنگی که بود جنگی که هست
جامعه طبقاتی و رئالیسم بالزاكی
محمد رضا طاهری
"خلاصه داستان": "بابا گوریو" بر محور زندگی سه شخصیت اصلی بنا شده است: راستینیاك، بابا گوریو و ترن. در واقع راستینیاك این جوان اهل جنوب كه برای تحصیل حقوق به پاریس آمده برای رسیدن به اجتماع عالیه پاریس كه همان اشراف و اعیان هستند تلاشهایی صورت میدهد كه سازنده این داستان است. او متوجه میشود كه برای ورود به اجتماع عالیه شهر نیاز به پشتیبانی زنی ثروتمند دارد و از قضا زنی كه او تصمیم میگیرد كه عاشقش شود، دختر همسایة او در پانسیونی است در محلهای فقیرنشین. باباگوریو كه درواقع شخصیت دوم داستان است، علاقهای شدید به دو دختر خود دارد و به همین دلیل تمام ثروت خود را وقف آنان میكند و در نهایت در فقر و تنهایی میمیرد. وی در جامعة سرمایهسالار فرانسه عشق را با ثروت خود میخرد، چرا كه در جامعهای كه پول كالای مسلط باشد، همه چیز را میتوان با پول خرید و در واقع تنها با پول میتوان چیزی را بهدست آورد. و زمانیكه برای وی ثروتی نمیماند، عشق دختران به او نیز پایان میپذیرد. و ترن شخصیت سوم داستان از رموز و ترتیبات این جامعه بهخوبی آگاهی دارد و البته به دنبال اصلاح آن نیست، بلكه میخواهد از آن بهرهبرداری نماید. كه البته در نهایت ناكام میگردد و او نیز همچون باباگوریو قربانی میگردد. راستینیاك نیز همچنان راه خود را به سوی اجتماع عالیه فرانسه میپیماید تا شاید قربانی سوم این داستان باشد یا دیگران را قربانی نماید.
"ابتذال" از جمله پدیدههایی است كه امروز در ابعاد گوناگون فرهنگی، هنری، ادبی و .... به خوبی دیده میشود. به سختی میتوان از ملاقات با آن سر باز زد. به ویژه زمانیكه بخواهید درباره اوقات فراغت خود تصمیم بگیرید؛ تفاوتی نمیكند كه به سراغ یكی از داستانهای نویسندگان وطنی امروز بروید، یا مثلاً هوس سینما به سرتان بزند. گذرتان به باجه مطبوعات بیفتد و به تورق یكی از مجلهها بپردازید، یا پای سریالهای تلویزیونی بنشینید بیتردید در مواجهه با پدیدههایی از این دست با حجم قابل ملاحظهای از ابتذال مواجه خواهید شد. البته ابتذال سطوح مختلفی دارد. گاهی آشكار و روشن است. مانند برخی از آثار هنری كه هیچ دغدغهای درخصوص مسائل و مصائب جامعه خود ندارد و گاه نهان است، چرا كه غالب آثار هنری و ادبی به نوعی به مسائل و مصائب جامعه میپردازد؛ اما این پرداختن به گونهای است كه خود به یكی از مصائب جامعه بدل شده است. بالزاك زمانی كه میخواهد از مصائب جامعة خود سخن بگوید به این نكته اشاره میكند كه "كلمه مصیبت" در این دوره به دلیل سوءاستفاده و تكرار زیاد ارزش واقعی خود را از دست داده است. (بالزاك، بابا گوریو، ص 27) بر همین اساس آنچه امروز در داستانهای ما، سینمای ما و سریالهای تلویزیونی ما بهعنوان "مصائب" مطرح میشود، یا جدایی عاشق از معشوق است (كه به گفته بالزاك "در دنیای بزرگ و در اجتماع عالی مصیبتی سختتر از این وجود ندارد.") (همان، ص 146)، یا نمایشی از تینایجرهایی است كه از زور سیری مدعی هستند پدر و مادرشان نیازهای روحی و روانی آنها را برآورده نمیكنند. با این همه كارگردان انتظار دارد كارگری كه شبهنگام با درد پا و كمر و دست به اضافة درد گرسنگی و ناسزا و تحقیر به خانه میآید، دردهای خود را فراموش كند و بر این مصائب بگرید. داستانی كه بدان میپردازیم، از نوع داستانهایی است كه به خوبی حق كلمه "مصیبت" را ادا كرده است. "بابا گوریو" اثر انوره دوبالزاك ـ نویسنده شهیر فرانسوی ـ روایتگر مصائب پاریس 1819 است. بابا گوریو پدری را نشان میدهد كه در عصر سرمایهسالاری اروپا با وجود اینكه همة زندگی خود را وقف دو دختر خود میكند، در حالی میمیرد كه دخترانش حتی بر بالین وی حاضر نمیشوند؛ و مهمتر از آن داستان جوانی را نشان میدهد كه همچون خود بالزاك به پاریس میآید تا حقوق بخواند و هم اوست كه این رمان را به یكی از ماندگارترین رمانهای جهان تبدیل میكند. اما ارزش واقعی این داستان در چیست؟ بالزاك خود چنین میگوید: "تمام ارزش این داستان مدیون قریحه و فراست و علاقه مفرط او [راستینیاك، جوانی كه برای خواندن حقوق به پاریس آمده است] به آگاه شدن از اسرار و وضع عجیب و وحشتناك این شهر است، زیرا اگر فرد دیگری به جای او بود احتمال داشت كه این اسرار چه به وسیله مسببین این وضع و چه به وسیله شخص دیگری كه در این جامعه در حكم آلت فصل بودند مكتوم بماند." (همان ، صص 42 ـ 41) بدینسان بالزاك پرداختن به اسرار و وضع عجیب و وحشتناك پاریس را ارزش واقعی این داستان میداند. به همین دلیل محیطی را كه برای داستان خود انتخاب میكند و با تفصیلی درخور ملاحظه به شرح جزئیات آن در آغاز داستان میپردازد، نه محلات اعیان نشین پاریس بلكه محلهای است با پانسیونها و مؤسسات ارزان، مذلت و زجر، پیری و ناتوانی مشرف به مرگ و خاموشی، جوان برهنة خوشحالی كه مجبور است برای امرار معاش با زحمت و مشقت كار كند: "هیچ یك از محلههای پاریس مانند اینجا وحشتناك و ناشناس نیست... هیچ محیطی را نمیتوان برای صحنة داستان ما متناسبتر از این كوچه یافت." (همان، ص 30) از جامعه البته به گفته بالزاك "طبقه عالی شهر پاریس از وجود رنجهای روحی و جسمی این طبقه از جامعه بیخبر است، زیرا پاریس شبیه اقیانوسی است كه هر قدر بجویید ، عمق آن نامعلوم است و هر قدر هم دقیق باشید باز هم گوشهای پیدا خواهد شد كه تا حال از نظرها پنهان مانده است. غارها و گلها و مرواریدها و جانورهایی دیده میشود كه تا امروز به چشم غواصان ادبی و هنری نخورده است. خانم وكه نمونهای از این عجایب و غرایب به شمار میرود. (همان. صص 47 - 46) به هرحال روشن است كه این فقط یك روی سكه است و نمیتوان تنها به آن بسنده كرد. از این رو بالزاك از پانسیون خانم وكه "كه چیزی غمناكتر از تماشای سالن آن نیست" (همان، ص 34) به سالنهای اعیانی پاریس قدم میگذارد و بدینسان داستان ارزش واقعی خود را پیدا میكند: " اگر حس كنجكاوی و مهارت این جوان كه توانست خود را به سالنهای اعیانی پاریس برساند نبود، این داستان ارزش واقعی خود را نداشت." (همان، ص 41) به بیان دیگر نمیتوان از "رنجهای واقعی" سخن گفت و از "مسرتهایی كه غالباً ساختگی است" دم فرو بست.( همان، ص 28)، چرا كه این دو، دو روی یك سكهاند. بالزاك از ماجراهای واقعی سخن میگوید، ماجراهایی كه ناگزیر به پانسیون خانم وكه تعلق خواهد داشت: "از دیدن این پانسیونها شخص میتوانست ماجراهای گذشته و حال آنها را دریابد، این ماجراها از آنهایی نبود كه در نور ردیف چراغها (شما بخوانید لوسترها) و از میان پردههای نقاشیشده اتفاق افتاده باشد، بلكه ماجراهایی بود واقعی و زنده و ساكت، ماجراهای سرد كه دلهای گرم را به حركت درمیآورد، ماجراهای مداوم و تمامنشدنی" (همان. صص 44 ـ 42). بالزاك در بابا گوریو به سراغ مصائب میرود و ریشة این مصائب را در بیعدالتی میبیند. جامعهای كه در آن پول و ثروت به فرمانروای مطلق بدل شده است و به همین دلیل "با پول هر كار میتوان كرد." (همان، ص 422)، روشن است كه در چنین جامعهای دیگر، "درستی و شرافت به درد نمیخورد."؛ (همان،ص 211) چرا كه "فضیلت در مال و ثروت است." (همان، ص 167) در واقع صاحبان ثروت هستند كه معیارهای اخلاق را تعیین میكنند و به همین دلیل "قوانین و قواعد اخلاق نزد ثروتمندان قدرتی ندارد." (همان، ص 167) و گاه تشبه به صاحبان ثروت نیز چنین پیامدی دارد: "همین كه راستینیاك دید لباسش آبرومند است، دستكشهایش تمیز است، كفشهایش نو است، تمام آن تصمیمات مربوط به فضیلت و تقوی را از یاد برد." ( همان، صص 228 - 227) بالزاك چنین جامعهای را جامعة كثیفی میخواند: "بله، جای كثیفی است... اگر در كالسكه باشید، مرد درست و امینی هستید ولی اگر پیاده باشید دزد به حساب میآیید. اگر از درماندگی مرتكب جرمی شدید شما را در میدان كاخ عدلیه مثل یك موجود عجیبالخلقه به مردم نشان خواهند داد، اما اگر یك میلیون دزدیدید شما را در سالنهای شهر راه میدهند و نمونه فضیلت خواهید بود. ما سی میلیون به ژاندارمری و عدلیه میدهیم كه حافظ این نوع اخلاق باشند." (همان، ص 106) در چنین جامعهای اگر میخواهید بدون درنگ پیشرفت كنید، یا باید ثروتمند باشید، یا به آن تظاهر كنید. (همان، ص 213) بدیهی است كه در این جامعه از عدالت قضایی خبری نخواهد بود: " شغل وكالت عدلیه را پیش میگیریم تا روزی رئیس محكمه بشویم و بخت برگشتههایی را كه به سر ما میارزند با گذاشتن علامت اعمال شاقه روی دوششان به زندان بفرستیم و با این عمل به ثروتمندان اطمینان دهیم كه شبها میتوانند راحت بخوابند." (همان، ص 207) موقعیت شغلی نیز در تقسیمات ناعادلانه، مرهون عنایت صاحبان ثروت خواهد بود: "پس از تحمل مشقات و محرومیتهای زیاد كه حتی سگ هم طاقت آن را ندارد، خود را جانشین مرد ابلهی بكنید و در یك گوشه مملكت شغلی قبول كنید تا دولت سالی هزار فرانك مثل سگ جلوی شما پرت كند. وظیفه شما چیست؟ باید مثل سگ پشت سر دزدها پارس كنید، وفادار ثروتمندان باشید، مردان صاحبدل را اعدام كنید و خیلی ممنون هم باشید، اگر حامیانی (شما بخوانید نسبتهای نسبی و سببی با صاحبان ثروت و قدرت) نداشته باشید، در همان محكمه ولایت باید بپوسید... اما اگر حامی داشته باشید و مثلاً مرتكب كارهای زشت سیاسی شده باشید مثلاً در حكمی به جای اسم مانوئل اسم ویلل را بخوانید، چون قافیه هر دو یكی است و وجدان انسان از این حیث راحت است) در چهل سالگی دادستان خواهید بود و حتی میتوانید نمایندة مجلس شوید." (همان، ص 208) چنانكه دیدید، بالزاك محكومان دادگاهها را مردان صاحبدل میخواند و آنها را كسانی میداند كه به سر ما میارزند، با این وصف پس مجرمان و جنایتكاران پاریس چه كسانی باید باشند، به ویژه اگر كسی چنین عقیدهای داشته باشد كه "من با شما شرط میبندم كه نمیتوانید در شهر پاریس دو قدم بردارید و یك نوع عمل جنایتبار یا فاسد نبینید." (همان، ص 212) با این وصف باید روشن شده باشد كه آنچه بالزاك جنایت میخواند در قوانین حقوقی رسمی پاریس ذكری از آن به میان نیامده است. بالزاك درخصوص راستینیاك كه در پاریس دانشجوی حقوق است مینویسد: "این جوان اهل جنوب در فاصله اتاق خصوصی آبیرنگ مادام دورستو و سالن گلیرنگ مادام دوبوسئان چیزهایی آموخته بود كه به اندازه سه سال درس "حقوق خصوصی شهر پاریس" بود. درسی كه از آن هیچ جا گفتوگویی در میان نبود. درحالیكه دانستن این علم به منزلة "درس عالی حقوق اجتماع این شهر" به شمار میرفت و اگر شخص آن را خوب فرا میگرفت و مورد عمل قرار میداد به تمام مقاصد خود میرسید." (همان، ص 149) به این ترتیب بالزاك به این ایده اصلی خود میرسد كه در پشت هر ثروتی جنایتی نهفته است. "شخص با دستكشهای زرد و زبان چرب و نرم جنایتهایی میكند كه فقط رنگ خون در آن دیده نمیشود، درصورتیكه همین عمل او چه خون دلی كه برای دیگران فراهم نمیكند... راز ثروتهای زیاد كه بدون علت ظاهری به دست آمده جنایتی است كه فراموش شده و از نظرها پنهان است به علت آنكه ظاهر آن خوب جلوه داده شده و از راه قانونی انجام گرفته است." (همان، ص 223) در چنین جامعهای به همان اندازه كه پول و سرمایه معیار فضیلت و حقیقت است، هویت انسانی نیز تابعی از آن خواهد بود. به گفتة بالزاك حتی اگر فردی به واسطة استثمار دویست سیاهپوست صاحب چند میلیون فرانك ثروت شود "كسی نیست بپرسد كه این آقا كیست؟ اسم من آقای چهار میلیونی و تبعه آمریكا خواهد بود." (همان، ص 215) در چنین جامعه ناعادلانهای معیارهای مبتذل صاحبان ثروت جایگزین معیارهای حقیقی میشود. به عنوان مثال نباید متعجب شد اگر در این جامعة ناموزون خیاطها در سرنوشت جوانان دخالت داشته باشند: "از دیدن مسیو دوتراك، راستینیاك متوجه شده بود كه تا چه اندازه خیاطها در سرنوشت زندگی جوانان دخالت دارند." (همان، صص 193 ـ 192) چرا كه تظاهر به ثروت (كه یكی از راههای آن پوشش است) از راههای مهم موفقیت و پیشرفت است. گسترش تجملگرایی در واقع از ابتداییترین نتایج بیعدالتی در جامعه است، چرا كه از ابزارهای بسیار مهم برای مشروعیت بخشی و تحكیم ترتیبات ناعادلانه و فرهنگ سرمایهسالاری است. راستینیاك با مشاهده منزل یكی از اشراف است كه شیطان تجمل نیش تندی به قلب او میزند و تب سودجویی و پولپرستی عارض او میشود و تشنگی مال و منال گلویش را میفشرد." (همان، ص 144) و دیگر تردیدی وجود نخواهد داشت كه فرد "اگر اولین بار به ردیف كالسكههایی كه در یك روز آفتابی از شانزالیزه میگذرند با نظر تحسین بنگرد، رفتهرفته چنین كالسكههایی را آرزو میكند." (همان، ص 77) و اگر نتواند چنین كالسكههایی (كه شما میتوانید بخوانید الگانس، زانتیا، پرشیا و...) را فراهم كند، این امكان وجود خواهد داشت كه خود را به صاحبان این كالسكهها بفروشد: "شما زنهایی را میبینید كه به فحشا تن میدهند تا در كالسكه پسر یكی از اعیان در جاده وسطی میدان اسبدوانی لونشان به تفرج بپردازند." (همان، ص 212) و البته جای این پرسش هست كه "چطور احترام زنها دراین شهر محفوظ است؟" (همان، ص 236) در جامعه كنونی ایران نیز هر چند طبقات اجتماعی به آن معنایی كه در جامعة پاریس 1819 بود، وجود ندارد اما معادل فرانسوی آن "كلاس" به نحو گستردهای حضور دارد و شما میتوانید به وضوح در تلویزیون جمهوری اسلامی ایران تبلیغ خودروهای "باكلاسی" را مشاهده كنیدكه میتوانید با خرید آن باكلاس شوید. روشن است كه كلاس چیزی نیست جز مجموعة ارزشها و رفتارهای صاحبان ثروت و مفهومی مشروعیتبخش برای ترتیبات ناعادلانه مجود به نفع ثروتمندان كه نه تنها به واسطة عامه مردم كه از جانب صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران نیز تبلیغ میشود. سخن پایانی این كه باباگوریو در تنهایی میمیرد، چرا كه پیش از او عدالت مرده است. كمدی انسانی بالزاك نسبت مهم عشق و اخلاق و ثروت و عدالت را كه مكتب رمانتیسم از آن بیخبر بود، آشكار میسازد و بدینسان رئالیسم شكل میگیرد و ماجرایی جاودانه را میآفریند كه تا زمانیكه عدالت برقرار نباشد، این ماجرا برقرار است.
|
|
|