راه شماره 6 : مهندسي فرهنگي يا ديکتاتوري دکوراتورها
مرجع الاراجيف
قصيدهي نونيه
اندر آداب ديپلماسي فرهنگي و روزنامهگرداني
نعمت الله سعیدی
در كشكالمشكوك خواجه خنزيري آمده است: اول كسي كه واژهي فر هنگ را از خود درآورد و ابداع نمود، شيرين معشوق فرهاد بود؛ بدين طريق كه روزي بر دامنهي بيستون ايستاده و میخواست فرهاد را صدا كند. ليك تا گفت " فر..." عطسه بر دماغ وي عارض گشت و گفت: "هيچ ".
از آن پس به هر فعلي كه چون كندن بيستون تا ابد به دراز كشد و ضمناً از عشق و هنر و صناعات ظريفه نيز بينصيب نباشد " فرهيچ" گفتندي كه به تدريج مبدل به " فرهنگ" شد.
"بابا بريان واواني" از شاعران دلسوخته، بلكه جزغاله شده مناسب اين حال گويد: "ميتوان کوه كند از عشقت/ دل ز مهرت نمیتوان كندن."
اما اصل آن قصيده چنين باشد:
اي طراوت تبار سيمين تن
از لبت ميچكد عقيق يمن
پيشه ميكرد بتپرستي را
ديده بودت اگر اويس قرن
اي كه از گلبن گريبانت
ميتراود شميم مشك ختن
میتوان کوه كند از عشقت
دل ز مهرت نمیتوان كندن
بوسهای..... جان به لب شدم، بشتاب
تا نيفتاده جان من ز دهن
مردم از پا و عاشق از لب خويش
جان به جانان دهند معمولاً
هر كه را عشق انتخاب كند
كار او میشود فقط شيون
تا تواني حذر كن از غم عشق
مشو كانديد اين عذاب خفن
○○○
چند دوره خودم شدم كانديد
از قم و ري بگير تا فومن
سر هر دكهاي ستاد زدم
ريختم پوستر به دشت و دمن
بس كه دادم به خلق جوجهكباب
میچكيد از دو دست من روغن
رأي مطلوب را نياوردم
رفت زير سؤال و جههي من
روزگارم سياه شد، هرچند
علتش بود عينك "ريمن"
عاقبت خواجه حاج مفتالملك
پسرِ خالهي عمو بيژن
آن طلاكرده مفرق معروف
بسته از پشت دست اهريمن
آن سياستمدار مادرزاد
آن هميشه مدير سوپرمن
عامل اورشليم در تهران
رابط انقلاب با "برلن"
بين احزاب چپ، ميانه و راست
دم زدن بي اجازه اش غدقن
صيغه كردهست كاندوليزا را
با سه دنگ از وزارت معدن
آنكه يك پاي اوست شهركغرب
پاي ديگر دبي، سئول، وين
آن كه صفر حساب جاري او
ميرسد به ابوظبي به پكن
آنكه قالپاق چرخ ماشينش
خونبهاي هزار چون تو و من
آنكه اقوام و بستگانش را
برده با خويش جشنوارهي "كن"
ديپلمات بزرگ امروزي
يا همان سابقاً بدون كفن...
○○○
الغرض گفتاي ذليلشده!
ديپلماسي نديدهای چلمن!
آخراي عاشق وزارت و ميز
مكن اين قدر آب درهاون
چند بيهوده میشوي كانديد
فكر مجلس نباشاي كودن
ديپلماسي هزار فن دارد
اگرت عقل هست يك ارزن
خاله زاده! بيا كنار خودم
باش آمادهي مدير شدن
پهن ماندهست خوان بيت المال
دوستت داشتهست مادرزن
گفت: جبر و حساب میداني؟
گفتم آري! به قدر كر گدن!
گفت: قلم و سواد و مدرك چي؟
گفتمش نه! بگو سر سوزن
گفت حالا درست مثل هميم
چون دو نيمه كدو پس از خوردن
پس تو بايد مشاور عالي
بشوي در سفارت لندن
مدتي با دلار گير پي.اچ.تي
در چغندرشناسي از "سوربن"
پس براي ادامهي تحصيل
از "هاوايي" بيا سر "جردن"
بعد يك مشت اصطلاح عجيب
جور كن از " دكارت" يا "كربن"
يا اگر نيست در بيار از خود
مثل "شيرين چکاد بام وطن"
پس چپ و راست كنفرانس بده
راجع نقش آب در كلمن
اين طرف آن طرف مصاحبه كن
با حذر از مواضع روشن
نقد و تحليلهاي صد من غاز
پخش و تكثير كن به هر برزن
با پسرخالههات لابي كن
در سونا، توي حوض، زير لگن
پوپري باش توي دانشگاه
سنتي باش پيش هر لمپن
با شتر جمعهها نماز برو
فتخ چپ را ببند آويشن
يا از آن سو ز فرط تكنولوژي
جاي سنبل بكار تيرآهن
تيغه كن شيشههاي پنجره را
ويندوزي نصب كن به هر روزن
در دورويي هميشه مخلص باش
كاين دورويي به سكه داده ثمن
التقاط است جوهر پلتيك
شيرموز است ميوه همزن
باد بر ديگران اگر باد است
بيمهات میكند ز هر دشمن
باد را زنده باد بايد گفت
هست مر ديپلمات را جوشن
وعدهي ديپلمات باد هواست
وعده كن شغل و بيمه و مسكن
از عدالت بگو، شعار بده
فاش كن مفسد از خليج عدن
با همينها و يك وجب تهريش
بخوري گر شليل ترش و چمن
ميشوي يك مدير مثل خودم
يك رئيس سپيد پيراهن
يعني از خط – اتوي شلوارت
ميتوان ساخت چند ناوشكن
ميشوي قالتاق برجسته
میشوي باجناق اهريمن
گفتماي حضرت اباابليس
اي عفاريت از تو آبستن
ترسم از مارزادههاي شماست
بس كه دارند حرص چاپيدن
نگرانم از اين همه افراط
بشود قحطي فساد و فِتن
نگرانم نيامده از راه
عدهای رند و منتقد، همه فن
يا همين شاعر قبا يكلا
بشود با شما دهنبهدهن
هست بر او هتل، اوين دركه
چون اضافيست بر تنش گردن
نيست باكي بر آن كسي كه بر او
قرض – قرض ست غار– غار زغن
○○○
الغرض،اي فداي گربهي تو
هر چههاپوست "ماك" يا "بوشمن"
پرشيا دوستي پريشانم
كه ندارم زياد فرصت من
راه راحتتري نشانم ده
در مسير چپاول ميهن
گفت اگر آنچه گفتمت سخت است
برو فرهنگ را بكش به لجن
برو در ده– دوازده تيراژ
انتشارات روزنامه بزن
صبح هر روز سرمقاله بده
از مضرات خر كنار ترن
اين پدر... چند نقطه بازيها
هست ابزار ديپلمات شدن
باقياش مرجعالاراجيف است
فاعلاتن مفاعلن... فعلاً
ادامه دارد...
|