راه شماره 6 : مهندسي فرهنگي يا ديکتاتوري دکوراتورها
ترياك و کلاشينکف در خانه مولوي و ناصر خسرو
يادداشتهاي سفر به افغانستان
● علي داوودي
تقديم به دلتنگيهاي سيد علي قاسمي و هموطنان مهربانش
علي داوودي- شاعر و گرافيست- چندي پيش به بهانه داوري جشنواره شعري در کابل سفري به افغانستان داشت. يادداشتهاي سفرش را ميخوانيم: ▫▫▫
كوه و شهر بافتي در هم تنيده است. يعني برآمدگيهاي ريز ريزي كه به نظر صخره ميآيد از نزديك خانه و پنجره و در ديوار است. خانههائي پله پله بر سر هم از دامنه تا قله چيده شده است.تلفيق كوه و ابر و سبزه و احتمالا پرنده!
و خورشيد، كه از پشت كوه ميآيد.
شهري كمچراغ و كمآدم. ماشينها سريع ميگذرند عموماً تويوتا و شاسي بلند. ايراني ابداً!
نشان از چراغ قرمز و تابلو راهنمائي و خط كشي به چشم نميخورد. فرمان بعضي ماشين سمت راست است شهر با غروب بلافاصله تاريك ميشود و در تاريكي هر چند صدمتر جواني ميايستد، مسلح.
اينان كارگر كمپانيهائي هستند كه برقراري امنيت اماكن مهم را کنترات گرفتهاند.
از قسمت كوه نشين كه فاصله بگيري دشت مانند است و خانهها از سر و کول پايين ميآيند و ميشوند همسايه، درندشت و بزرگ! خيابان آسفالت، باريكهاي زخم خورده ات گمشده در گرد و خاك. گرد و خاك همه چيز را پوشانده اما فقر و محروميت و بيماري را نه!
□
شايد فضاي آكنده از رزق و برق زريهاي پارچههاي هندي و لباسهاي سنتي در بازار كور كننده باشد اما چيزي كه پنهان شدني نيست صداي زني است كه با كودكش در خاك خوابيدهاند و ضجه ميزند: نامسلمانها! كمك كنيد نان نداريم. از شدت فقر ديگر گدائي و دريوزه شرم ندارد.
در افغانستان آدم چاق به چشم نميآيد مردم در خانه گرسنهاند در خيابان گرسنهاند و در بيابان!
همين ديروز طالبان عدهاي را ربودهاند كه: پول بدهيد خلاص شان كنيم!
اينجا پايتخت است و مردم زير سايه رييسجمهور خوش اند راستي روستاهاي اطراف شهرهاي دور در چه حالند؟!
اينجا هر بامداد خروسها از سر گرسنگي است كه مينالند و روز آغاز ميشود!
□
تاجري ميگفت: پدرم مرا پند هميداد كه سرمايه ات در كارهاي هزينه كن كه مشتريانت زن و كودك باشد تا بازار كساد نيافتد.
زن نباشد، سينما نيست، بازار نيست تفريح و پارك و فرهنگسرا نيست. ولخرجيهاي ديوانه وار نيست. کارخانههاي بزرگ مواد تزييني تعطيلند. مدگرائي و بت تراشي وجود ندارد و رسانههاي مربوطه بي معناست. اشعار عاشقانه و عاشقان نيستند. حال در كشوري كه از محدوده چند خيابان درب و داغان فراتر نيست كجايند زنان!؟
در افغانستان احزاب اين يك نقطه عطف را برگ برنده خود قرار دادهاند و سعي دارند زنان را به عرصه بياورند وضع كودكان به مراتب بدتر است. كودك هزينه است برنامه ريزي است فعاليت و تكاپوست در پي نان شب رفتن است اما در بازار كابل اسباب بازي فروشي وجود ندارد. يعني هنوز نسل آينده بوجود نيامده است.
مهدكودك و ديوارهاي رنگارنگ كم است. البته طبيعي است. در مرحله اول كودك بايد زنده بماند تا به آنجا برسد. با اين همه روز جمعه را در كابل بدون آگاهي از تقويم و زمان ميشود دريافت از دورنماي انبوه كاغذبادهايي كه آسمان كابل را پر كرده است. هر كاغذباد با نخي به دست كودكي وصل است!
□
در شهر كما بيش آثار جنگ ديده ميشود هر بنا از هر جنگي نشاني بر خود دارد و خشت خشت ديوارها سنگر بندي جنگهاي قرون بوده است.
البته جنگ در اينجا باسيستم الكترونيكي و ديجيتالي آشنا نبوده كه مثلاً Select-Search و Deleat باشد.اي بسا براي كشتن يك نفر قريهاي ويران شده و آن يك نفر هنوز هم زنده است.
سرزمين تمدن اساطيري شرق كلكسيون زخم است و ويراني!
قابل تصور هم نيست بزرگاني كه افتخار فرهنگ ما هستند از اين زاد بوم برخاسته باشند؟ و مولوي و ناصر خسرو را چه ربطي به ترياك و کلاشينکوف.
كشوري رايگان كه از استعمارگري به تجاوزگري به ارث رسيد و چه ارث ارزاني... و چه ساده از دست رفت. هندوستان ديگري از فارسيزبانان كه ناگريزند پشتو گپ كنند و فارسي را دري بگويند و Persian بنويسند.
كشوري كه نامش هماره جزئي از تركيب جنگ بوده است و حاصل يك تاريخ جنگ، حالا به كام پيسي كولاست. البته باز هم فاجعه جاي ديگريست: وقتي طفل مكتب افغان ميگويد بايد افغانستان را بمب باران كرد و ميداند بمب نياز اين خاك است. كشوري كه بدون كشته شدن عدهاي هر روز، سر راحت زمين نگذاشته است، مردم آنجا مرگ را چنان مينگرند كه انگار اتوبوس پر مسافري از سرك پخته ميگذرد.
مردم نسبت به مرگ شرطي شدهاند يك افغاني اگر در كشورش نميرد لابد در كشوري ديگر در بازداشت ميميرد يا كاميون حامل آنها چپ ميكند. افغانستان هيچ ندارد. فقط احمد شاه مسعود دارد؛ حاصل عمري جنگ كه براي هيچ كس مقدس نبود. حالا با علم كردن قهرمان ملي سر مردم را گرم كردهاند تا غافل از جنگهاي ديگر باشند.
□
مگر انسان از زندگي چه ميخواسته كه مجبور شده براي دست يابي به آن اين همه بجنگد.آيا جز آپارتماني 90 متري در يك مجتمع مسكوني و قسطي كه توان پرداخت آن را داشته باشد. آيا اين انسان بي آرزو از كجا آمده كه خواستهاي و آرماني ندارد؟!
با پيدا شدن سر و كله هر جنبدهاي كه نشان از بودن داشت مردم شكسته و خسته به وجد ميآمدند و اميدوار ميشدند كه اين لابد خود اوست: ناجي ما! انگليس و روس و آمريكا و طالبان و مطلوبان از اين راه آمدند و اين نياز به «يكي» بود كه اين سرزمين را محل باز ي بزرگان كرد بزرگاني كه هيچگاه خط نميخورند و هميشه با هم اند. در زندگي و مردگي و دوستي و دشمني هيچكدام نخواهد مرد.
و مردم عادت كردهاند به حضور آنها و نيازمند حتي ستم آنها هستند. شخصي ميگفت: ازبكها از دوستم دل خوشي ندارند چنان كه تاجيكها از... اما براي كم نياوردن مجبورند به حضور او قناعت كنند. چرا كه غير از او كسي را ندارند. ياد گفته ماركز ميافتم كه: سرزمينهاي ديگر اولياء و قديسان را دارند، ما ديكتاتورها را. و از قضا اين خاك اولياء را داشته!
حالا اين سرزمين چه دارد جز كرزي كه نه ميجنگد نه جنگيده نه اصلاً نبوده! ولي حالا هست و در مجامع بين المللي ميرود. پس مجبورند دوستش بدارند.
افغانستان چه دارد جز پمپ بنزين فراوان و بنزين گران و ماشين ارزان و فقر!
اين شهر بسته به كوه كدام پيامبر را مبعوث خواهد كرد؟ بقول آن طفل مكتب خدا هم از افغان روي گردانده حالا در اين حوض كوچك کدام نهنگ را ياراي در آمدن است.
افغانستان مظلوم يك مولوي داشت كه او هم گفت: آوارگي و كوه و بيابانم آرزوست و از كانال لاييکها به غرب رفت و ملاي روم شد. تركيه هم از همان قديم گمرك مصادره مفاخر اسلام بود!
□
موسيقي زبان حس است كه نسبت به زبان گفتاري قدميبه روحيه انسانها نزديكتر است و خالصتر. موسيقي افغاني بيشتر هندي است تا ايراني! با اين حساب افغانها بيشتر گرايش به هند دارند تا ايران و فارسي زبان بودن افغانها دليل ايرانيبودن نميشود.
افغانستان ايراني نيست چرا كه موسيقي اش ايراني نيست معماري اش ايراني نيست. پوشش و لباسش ايراني نيست ادويه و غذايش ايراني نيست، ماشين و بهداشت و صبوري مردمش ايراني نيست. وقتي سراسر زندگي افغان را محصولات و ويژگيهاي هندي پوشش ميدهد وقتي كه از خانه تا مكتبخانه تا خيابان و سياست و بازارش هيچ اثري از ايراني بودن نميبينم چگونه آنجا را از خود بدانيم؟!
لاجرم سياست مداران ما هم عطايش را به لقايش بخشيدهاند كه بماند بيخ ريش امريكا و انگليس و روس! مگر نه اينكه اجداد سياسي، از صفويه تا قاجار آنجا را بخشيدند به كمپاني هند شرقي؟!
□
افغانها – عدهاي از افغانها – بر اين باورند كه ايران مفاخر و بزرگان آنجا را به نام خود مصادره كرده و حتي محمود سبكتکين را گفته ايراني است. سيدجمال و بوعلي سينا و... بماند!
از همين فراق سياسي است كه رسانهها، افغاستان را كشوري دور غريب و جدا از ما معرفي ميكند.
تنها دلم ميسوزد براي آنهاي كه سابقه حضور چند سالهاي در كشور ايران را دارند و با ديدن هر ايراني در كابل گل از گلشان ميشكفد و عليرغم همه خاطرات بدشان ايرانيها را تحويل ميگيرند. دنبوره استاد سپند ميگويد كه هند ديگري در راه است!
|