راه شماره 6 : مهندسي فرهنگي يا ديکتاتوري دکوراتورها
توليد و تعميق الگوهاي بومي
گفت وگو با حجت الاسلام سيدمحمدمهدي ميرباقري
درباره امروز فرهنگستان علوم اسلامي
● علي محبي فر - سعيد مكرمي
مرحوم سيد خيرالدين حسيني هاشمي براساس رويکردي خاص به علوم اسلامي، بنيادي به نام "فرهنگستان علوم اسلامي" را در قم پايه گذاشت. حجهالاسلام سيد مهدي ميرباقري در اين گفتوگو ضمن توضيحاتي پيرامون اين رويکرد خاص، دستاوردها و برنامههاي آتي فرهنگستان را بازگفته است. با سپاس از ايشان، اين کارنامه را مرور ميکنيم ▫▫▫
وقتي طرح اوليهاي شکل ميگيرد به قول طلبهها «ثم ماذا» هم طرح ميشود که "اين بحثها خيلي خوب است. حالا چه ميکنيد؟" مجموعه فرهنگستان سالهاست که کارهايي انجام داده و حاصل آن هم ممکن است به صورت جزوههايي که به صورت محدود منتشر ميشود، يا سي ديهايي يا بحثهايي که از شما در تلويزيون پخش ميشود، در اختيار اهل آن قرار گرفته باشد. در محيطهاي جدي تر اين سؤال «ثم ماذا» جديتر طرح ميشود و سؤال ما هم الان همين است.
اول ببينيم اصلاً چه کار ميخواهيم کنيم بعد بگوييم الان چه کار داريم ميکنيم. يعني رسالتي که فرهنگستان احساس ميکند چيست؟ با تحليلي که از حرکت تکاملي شيعه و به عبارت ديگر حرکت تکامل دينداري اجتماعي تا رسيدن به مرحله ظهور اسلام داريم ميشود انقلاب اسلامي را تحليل کرد و گفت انقلاب اسلامي انباشت عدالتخواهي ديني و معنويت خواهي است که در طول تاريخ متراکم شده است؛ ارتقاي وجدان، انگيزه و تفکر جامعه شيعي را رقم زده است و جامعه شيعي تدريجاً مطالبههاي جديدي پيدا کرده و اين مطالبات البته در ميدان معيشت هم هست يعني عدالت معنوي را در حوزه معيشت طلب ميکند.يعني انقلاب اسلامي برآيند اين انتظارها باشد، نه برآيند انتظارهاي مادي...
حتي به عنوان يکي از مؤلفهها هم به حساب نياوريم؟
متغير تبعي بگيريد نه اصلي. ميشود شما انباشت رنجهاي مادي و تکامل مطالبهها و نيازهاي مادي را در اثر ارتباط با دنياي مدرن، مبدأ انقلاب اسلامي بگيريد که يک پوشش مذهبي هم پيدا کرده است. در اين صورت امام خميني(ره) فقط به يک انقلاب مادي پوشش مذهبي زده است. انقلابي که مطالبه اش يا سوسياليسم اقتصادي است يا ليبرال دموکراسي و چيز ديگري در متن آن وجود ندارد. جامعه آرماني اين تحليل جامعه ليبرال دموکراسي يا جامعه سوسياليستي خواهد شد. در اين تحليل انقلاب ناشي از انباشتگي رنجهاي مادي و توسعه طلبي مادي و طبيعتاً دنبال عدالت مادي است مثل انقلاب کبير فرانسه، انقلاب اکتبر روسيه و امثال اينها که از دل آنها مارکسيسم و ليبراليسم و... بيرون آمده است. اما در نگاه ديگر در انقلاب اسلامي يک خط معنويت خواهي و عبوديت خواهي هست که آن هم يک حرکت تکاملي در متن و درون جامعه داشته و همين جريان تکاملي است که به عصر ظهور منتهي ميشود. اين ارتقاي وجدان بشري به اسلامخواهي و بعد هم اسلام اهلبيت(ع) انجاميده و بعد با ولايت اهل بيت(ع) يک کانون جغرافيايي پيدا کرده است؛ يک انباشت هزار ساله به يک حرکت اجتماعي عظيم تبديل شده است اين حرکت اجتماعي عظيم دنبال بسط و گسترش عدالت به مفهوم معنوي آن و عدالت مذهبي در عرصه معيشت است و نه فقط عدالت اقتصادي، بلکه عدالت سياسي، فرهنگي و اقتصادي را در عرصه زندگي اجتماعي دنبال ميکند. اين عدالت بستر گسترش عبوديت است. اگر انقلاب اسلامي را اين طور تحليل کرديد، طبيعتاً چيزي که بلافاصله نيازمند آن هستيم يک تحول همه جانبه فرهنگي است. و الا يک فرسايش طولاني مدتي بين توقعات و نيازمنديها و فرهنگ موجود اتفاق ميافتد که ممکن است به خاموش شدن شعلههاي معنويت خواهي و عدالت خواهي ختم ميشود.
بايد براي تحقق اين تحول فرهنگي برنامهريزي کنيم. اين هم به مطالعه عميق و بنيادين در حوزه فرهنگ و پيريزي زيرساختهاي جديد براي تحولات فرهنگي نياز دارد. مأموريت اصلي فرهنگستان همين است.
نگاه جديد به مسأله انقلاب اسلامي و مسير تکاملي انقلاب، همچنين نسبت به معني دين داري و تکامل عبوديت ايجاد شده و آن نگاهها به عقلانيت پايه براي حرکت اجتماعي به سمت تحقق آرمانها تبديل شده است. اين چيزي است که تحقق پيدا کرده است: عقلانيتي فلسفي که مبتني بر تعبد باشد و بتواند برنامهريزي براي تکامل تعبد را در جامعه عهده دار شود؛ فلسفهاي که ميخواهد «شدن» را تعريف کند. تعريفي که در پايان به يک معادله منتهي شود. يعني بتواند عوامل و نسبتهاي کمي و کيفي آنها را تعريف کند و تحولات را برنامهريزي علمي کند..
اين شالوده فرهنگي ايجاد شده است. حالا ما بايد تلاش کنيم اولاً اين شالودهها دقيق تر شوند و مورد نقد و بررسي قرار بگيرند و ثانيا زبان اجتماعي پيدا کنند. معني زبان اجتماعي پيدا کردن اين است که از يک سو نيازمنديهاي اجتماعي به حدي برسد که چنين مطالبههايي در جامعه پيدا شود. و الا اگر مطالبهاي در جامعه وجود نداشته باشد، شما هر قدر حرفهايتان، حرفهاي رواني باشد، به سمع جامعه نميرسد. اين طور نيست که براي پيدايش درک اجتماعي صرف روان بودن يک بحث کفايت کند بلکه بايد هماهنگ با مطالبههاي اجتماعي باشد.
اما به هر حال روان بودن بحثهايي که ميکنيد به فهم دقيق و ساده مخاطب کمک ميکند.
بله بايد به زبان مقصد ترجمه شود. ترجمه شدن به زبان مقصد به اين نيست که مثلاً شما آواهاي زبان فارسي را به انگليسي ترجمه کنيد ترجمه آوايي نيست. مفهومي است. ترجمه مفهومي يک متد تحقيق ميطلبد. همين ترجمه آواها به همديگر نيازمند متد علمي است که ما در فرهنگستان از آن به «فرهنگ تطبيق» تعبير ميکنيم که بايد يک فرهنگ بر فرهنگ ديگر تطبيق شود.
اين تطبيق هم اصول، روش و ارکاني دارد. اگر اين تطبيق اتفاق افتاد، ترجمه اتفاق ميافتد. بعضي از حرفهايي که در فرهنگستان مطرح ميشود، در مقياس فرهنگ عمومي است و قسمتي از آنها در مقياس فرهنگ بنيادين است، اگر ترجمه اتفاق افتاد، تفاهم با نخبگان همگاني ميشود، يعني با کساني که در همه مفاهيم بنيادين فکر ميکنند، نه فرهنگ عمومي.
اتفاقاً آن بخشي از حرفهاي فرهنگستان که در مقياس فرهنگ عمومي است چون متناسب با نيازمنديهاي برآمده از انقلاب است زودتر فهم ميشود ولي آنجايي که حرف عميق ميشود و ميخواهد براي تحولات عميق فرهنگي شالودهافکني کند، تفاهم در آن مقياس کار سختي است
مثال ميزنم اگر شما در حوزه فلسفه فيزيک ادبيات جديدي در غرب توليد کرديد که به شدت با ادبيات طبيعيات قديم ما متفاوت است اول بايد فضايي براي ترجمه درست کنيد و بگوييد متناظر آن مفاهيم در طبيعيات قديم چيست. يا اصلاً در حوزه طبيعيات قديم آيا به اين حوزهها ميپرداختند يا نمي پرداختند. تدريجاً بايد بسترهايي براي تفاهم فراهم کنيد بعد که بستري را براي ترجمه فرهنگ به فرهنگ فراهم کرديد، نبايد متوقع باشيد که همه متوجه مباحث بنيادي فلسفه فيزيک شوند، چون بسياري از فيزيکدانهاي جامعه از مباني فيزيک و فلسفه فيزيک فارغ و غافلند. مشکل اصلي تخصص در دنياي اسلام همين است که معمولاً تخصصها بدون توجه به لايههاي پيچيده و پنهان آن وارد دنياي اسلام ميشود. فرق است بين فهم مطلب و فهم مباني. استدلالها را ميفهمد، اما مباني اين استدلالها که مباني فلسفه فيزيک است نمي فهمد. بنابراين ضرورتي ندارد که اگر شما زبان ترجمه را پيدا کرديد تفاهم حتي در مقياس متخصصان واقع شود.
يعني ما بحثهاي خيلي ارزشمندي توليد کنيم، اما متخصصان آن حوزه هم نفهمند!
متخصصان آن حوزه ميفهمند، متخصصان آن حوزه، عالمان مفاهيم بنيادين هستند. يعني کساني که در مقياس منطق و روش تحقيق کار ميکنند، مثل فلسفه روش تحقيق نه کساني که در مقياس تخصصها کار ميکنند.
اين بحثها چه زماني از اين فضايي که منتزع از نيازها و شرايط جامعه است، بيرون ميآيد؟
شما يک نياز دو سويه داريد از يک طرف نياز داريد به اينکه تکامل نيازمنديهاي اجتماعي را پاسخ دهيد که مبتني بر اسلامخواهي اتفاق افتاده است، از يک سو هم نياز داريد که زيربناهاي عميق اداره فرهنگي جامعه را بنيان بگذاريد و نسبتي بين اين دو برقرار کنيد. در اثر نسبت برقرار شدن بين اين دو است که اين تحولات اتفاق ميافتد. بايد اصلاً فضاي اين تحولات را در جامعه باز کنيم. يعني بايد ضرورت انقلاب فرهنگي در حد مفاهيم بنيادين و سپس مفاهيم تخصصي و بعد فرهنگ عمومي جامعه احساس شود. بعد تفاهم بر سر مفاهيم بنيادين اتفاق ميافتد و حرکتهاي بعد شروع ميشود.
براي اينکه محصول اين بحثها به کار مردم هم بيايد، برنامهاي نداريد؟
بايد مراحل منطقي آن طي شود تا به اين نقطه برسد نبايد انتظار داشته باشيد که يک تفکر تا مراحل خود را طي نکرده، به محصول اجتماعي تبديل شود. ميتوان به سرعت اين زايمان کمک کرد. يعني کمک کرد تا اين تولد ميمون و مبارک زود اتفاق بيفتد و به تأخير نيفتد، اما اگر مراحل رشد خود را طي نکند و متولد شود، سقط خواهد شد. اول بايد يک عقلانيت بنيادي پايهاي جديد توليد شود. اين عقلانيت به پذيرش نخبگان برسد بعد بر پايه اين عقلانيت تحقيق در حوزههاي تخصصي اتفاق بيفتد تحقيقات جديدي هم که در حوزه مفاهيم تخصصي انجام ميشود حتي در نمونههاي کوچک به آزمون و خطا گذاشته شود و بعد بستر فراگيرشدن اين تفکر فراهم شود.
الان در اين مراحل که گفتيد، فرهنگستان کجاست؟ به کجا رسيده است؟
اين مفاهيم توليد شده است و در مرحله تفاهم با نخبگان هستيم. وقتي شما يک حرف جدي ميزنيد، بايد به تفاهم برسد. آن حرف فقط تفاهم تئوريک نيست. بايد فضاي عملي جامعه به فضايي منتهي شود که بستر پذيرش اين تحول را در نخبگان ايجاد کند. فکر ميکنم فضاي انقلاب اسلامي به اينجا رسيده است. يعني حرفهايي که امروز رهبر بزرگوار انقلاب اسلامي از تريبون رسمي رهبري نظام ميزنند، حرفهايي است که واقعاً 2 دهه قبل گفتن آنها ممکن نبود. اين به خاطر اين است که اولاً اسلامخواهي در چالش بين فرهنگ تجدد و آرمانهاي انقلاب تثبيت شده است. آرمانهاي انقلاب حفظ و تثبيت شدهاند و کمکم چالش بين، اين آرمانها و عقلانيت مدرن شفاف شده است. حالا نوبت اين است که به نخبگان و متخصصان جامعه هشدار دهيد که به سمت توليد الگوهاي بومي حرکت کنيد و درک آنها را هم از الگوهاي بومي کم کم تعميق کنيد.
يعني بعد از اين که اضطرار به نخبگان منتقل شده، تازه نوبت تفاهم بر سراين مفاهيم فرهنگستان ميرسد؟
يکي از پايههاي تفاهم پيدايش اضطرار در نخبگان است، والا تفاهم که فقط مبتني برترجمه نيست. در تفاهم با نخبگان نياز به دو چيز داريم. يک، تحول عيني که تحول در مقياس تاريخي است و ضرورتهاي انقلاب آن را ايجاد ميکند. يعني يا واقعاً انقلاب، يک انقلاب ماندگار تاريخي است، يا موجي است که بعد فروکش ميکند و حذف ميشود اگر يک انقلاب ماندگار تاريخي است و ناشي از مطالبههاي عميق نهادينه شده در جامعه اسلامي و دنياي تشيع است که در مرحلهاي از مراحل تاريخ ظهور کرده است، مطالبه عميقي است. يعني نوع ديگري از معيشت و حيات معنوي و حيات طيبه را مطالبه ميکند که آن حيات طيبه را در شيوههاي مدرن نيافته است. سازو کارهاي مدرن، اين نياز را تأمين نکردند. لذا اين مطالبه با اين ساز و کارها درگير ميشوند.
اگر واقعاً مطالبه عميق و ماندگار باشد، تعارض بين آن مطالبهها و عقلانيت مدرن در يک نقطه به شفافيت ميرسد سرآغاز جستجوي مجددي براي يک عقلانيت جديد از اينجا شکل اجتماعي پيدا ميکند. همان چيزي که در جامعه در حال اتفاق افتادن است. اين فضا وقتي فراهم شد، اگر عقلانيت پايهاي طراحي شده باشد، قاعدتاً زمينه اجتماعي تفاهم آن هم فراهم شده است. بعد از زمينه اجتماعي بايد براي ترجمه آن به فرهنگ موجود اجتماعي تلاش شود تا زمينه تفاهم آن فراهم شود. اين ترجمه يک کار تخصصي و جدي است در شرايط موجود يعني تطبيق اين ادبيات به ادبيات حوزه و دانشگاه.
چرا کتابي که با زحمت از اين مجموعه خارج ميشود، ادبياتش روان نيست؟
بعضي از آثار اينجا، آثار پژوهشي صرف هستند ادبياتشان، ادبيات پژوهشي است حتي براي خود ما که پژوهشگر اينجا هستيم، بسيار سخت است. يعني کار پژوهشي روي متون پژوهشي براي سازماندهي و طبقه بندي و... مدلهاي پيچيدهاي دارد. يعني گاهي در قالب واژهها، فرهنگ نامه و امثال اينها ميخواهيد منتشر کنيد، گاهي اوقات بالاتر از يک فرهنگ نامه و اصطلاح نامه، دايرة المعارف منتشر ميکنيد، گاهي اوقات از دايرة المعارف بالاتر، شما ميخواهيد اينها را به صورت يک نظام پيوسته تعريف کنيد. اينها يک نظام طبقه بندي خاص دروني دارد. بعد از اينکه نظام طبقه بندي خاص دروني اتفاق افتاد، بايد اين نظام تطبيق شود.
نمي خواهم بگويم که ادبيات را تا سطح مخاطب پايين بياوريد، اما براي اين سؤال که «ما حرف شما را نمي فهميم» بالاخره بايد يک جوابي داشته باشيد، يا نه؟
بله، عرض کردم اول ادبيات بايد ترجمه شود و دوم بايد تنزل پيدا کند. تنزل پيدا کردن آن اين نيست که شما بياييد مفاهيم را ساده کنيد معني اش اين است که بياييد مفاهيم نازله آن را توليد کنيد، فرض کنيد وقتي فلسفه هگل را به رمان تبديل ميکنيد، اين طور نيست که مفاهيم فلسفه هگل را به صورتي کودکانه ترجمه کرده باشيد، معني اش اين است که مرحله نازله آن مفاهيم را در قالب ادبيات توليد کرده ايد. ادبيات کودک متناسب با آن فلسفه توليد شده است. توليد جديدي است. مثل درختي که اول ريشه ميزند بعد تدريجاً تنه اصلي و بعد شاخه اصلي آن سبز ميشود بعد کم کم شاخههاي فرعي، بعد برگ ميدهد و ميوه ميدهد. برگ همان ريشه نيست، شکوفايي جديدي در عرصههاي جديد است اين فلسفه بايد در عرصههاي مختلف شکوفا شود، در قالب ادبيات کودک هم ميآيد و براي اينکه به هر رتبهاي تنزل پيدا ميکند، يک سازو کار مخصوص خود را دارد.
حالا فرهنگستان در اين باره برنامهاي دارد؟
تمام تلاش ما همين است که سازو کار ترجمه شدن و بسط آن در عرصههاي مادون فراهم شود البته به مقياسي که برسد، ديگر کار يک گروه نيست. کار يک شبکه بزرگ تحقيقاتي است. مرحوم حاج آقا حسيني(ره) آن عقلانيت پايه و فلسفهاي را که عهده دار ايجاد اين انسجام فرهنگي است، ايجاد کرد. روش تحقيقها را هم پيريزي کرد.
اين بنايي که بر روي زير بناي مرحوم آقاي حسيني(ره) ساخته شده به همان استحکام هست؟
آن چيزي که ساخته ميشود نياز به کارهاي جدي دارد که حالا به چند مرحله آن اشاره ميکنم. يکي اين که آن محصولات گرد آوري شوند، بايگاني شوند و کارهاي اوليه براي توليد يک نرم افزار براي دسترسي به آن منابع فراهم شود.
نيروي انساني که قدرت فهم مطالب را در مقياس مفاهيم بنيادين داشته باشد، تربيت بشود و بعد نيروي انساني به سطح پژوهش گري ارتقا پيدا کند. گاهي شما نيروي انساني داريد که آموزش خوبي ديده و مدرس خوبي هم هست، ولي پژوهشگر خوبي نيست. بايد بتواند پژوهش را هم با همان مدل و به همان مقياسهاي عميق انجام دهد و بسترهاي اجتماعي نفوذ اين تفکر در جامعه فراهم شود يعني فرهنگ سازي شود. اين مجموعه فعاليتهاي موازي است که به صورت موازي ميتواند اتفاق بيفتد و نيروهاي انساني کارآمدي که علاوه بر اينکه مفاهيم مبدأ را ميدانند به زبان مقصد هم به صورت تخصصي آشنا باشند. فرض کنيد اگر بناست در حوزه روش علوم کار کنند دقيقاً با فلسفه علم جديد آشنا باشند و نقطههاي تلاقي آنها را بدانند. آن وقت مدل تحقيقي را بشناسند که ميخواهند براساس آن اين دو فرهنگ را با هم تطبيق دهند و ترجمه کنند تا زمينه تفاهم فراهم شود بنابر اين بايد يک سير را طي کنيم تا بتوانيم يک سازماندهي منطقي براي خودمان داشته باشيم.
اما با شرايط موجود قاعدتاً بايد فاصله زيادي تا آن روز داشته باشيم، نه؟
اين نوع تلقي بايد بسط پيدا کند. ببينيد در دوره اصلاحات، يکي از کارهاي اساسي که اتفاق افتاد چه بود؟ سعي کردند اول تلقي نخبگان و بعد بدنه جامعه از معني دينداري و نسبت بين دينداري و عقلانيت مدرن تغيير کند. همان چيزي که در غرب اتفاق افتاد يعني فرهنگسازي براي نفوذ تجدد، مدرنيزاسيون در جامعه. يکي از موانع مهم در برابر مدرنيزاسيون، فرهنگ مذهب در جامعه اسلامي است. اينکه تلقي جامعه از دين و قرائت ديني آن را به گونهاي تغيير دهيم که پذيراي جريان تجدد و مدرن سازي اجتماعي بشود، اين يک تلاش عميق و همه جانبه ميخواهد. اينها با 400- 500 سال داشتهها و انباشتههاي علمي و کاري که در مدت اين قرنها در دنياي شرق، اسلام و ايران شده و روشنفکراني که به خصوص در يک قرن گذشته عهده دار اين امر بودهاند تلاش گستردهاي انجام دادند و البته با سدهاي بزرگ اجتماعي رو به رو شدند.
اين سدهاي اجتماعي چه بودند؟
فرهنگ مذهبي جامعه مانعشان شد و نتوانستند عقلانيت مذهبي را در عقلانيت مدرن منحل کنند. اگر توانسته بودند، بايد نظام ولايت فقيه به نظام دموکراسي منتقل ميشد. نتوانستند اين کار را انجام دهند. سد تفکرات مذهبي، مانع اين كار شد. اگر خوب تحليل کنيم به اين معني است که عمق تفکرات مذهبي بيش از آن است که با اين هجومها از بين برود. گاهي مطالبههاي مذهبي را عادي تحليل ميکنيد و ميگوييد عقده جنسي بشر به رفتار مذهبي و تخيلات و از سوي ديگر گرههاي اقتصادي و اجتماعي مربوط ميشود و با يک هجوم هم ميشود آن را از بين برد. ولي واقعاً اين طور نيست. گرايشهاي مذهبي ريشههاي عميقي دارند. کارهاي عميقي هم براي تثبيت آن درتاريخ شده است. جرياني را که حادثه عاشورا براي تعميق آن اتفاق افتاده، نمي توان با چهار تا ترجمه زير و رو کرد. 1400 سال هم جامعه شيعه روي آن سرمايه گذاري کرده، حالا شما بيايد با يک نهضت و هجوم ترجمه آن را از بين ببريد؟ اين شدني نيست. حالا اگر از آن طرف بخواهيم حرکت کنيم و تلقي از نسبت بين دين و عقلانيت را تغيير دهيم، به گونهاي که عقلانيت را تابع فرهنگ مذهب کنيم. يعني تلقي عمومي را از نسبت بين عقلانيت و ايمان تغيير دهيم. اين هم کار جدي و عميقي است و نياز به فرهنگ سازي دارد.
بيشتر در چه حوزههايي؟
مثلاً فرض کنيد در حوزههاي معرفت شناسي شما به شدت با حوزه و دانشگاه درگير ميشويد، نه نسبيت مادي غرب، نه تفکرات پوزيتيويستي غرب، نه راسيوناليسم غربي و نه رئاليسم خام يوناني، هيچ يك را قبول نداريد، وقتي با رئاليسم خام درگير شويد به نسبيت گرايي مادي متهم ميشويد، وقتي با نسبيت گرايي غربي مبارزه ميکنيد، به رئاليسم متهم ميشويد، البته رئاليسم خام. چون رئاليسم امر قابل انکاري در معرفت نيست، بالاخره معرفت رابط بين ما و واقعيت است.
در حوزه با چه چيزي درگير ميشويد؟
يکي از جاهاي مهم که درگير ميشويم، معرفت شناسي حوزه است. معرفت شناسي حوزه، راه تکامل فهم را ميبندد. تلقياي که از فهم دارد، راه اين را ميبندد که شما منطق جديدي براي فهم ارائه کنيد. راه را بر اين که بگوييم آن منطق، منطق تکامل فهم است و بعد هم بخواهيد فهم را در همه حوزهها متعبد به وحي کنيم، مطلق گرايي در فهم به خصوص در حوزه فهم فلسفي را حاکم ميکند.
اگر يك جمع غيرروحاني ميخواستند اين حرفها را بزنند يك مقدار آسانتر نبود؟
- نه معلوم نيست، جايي كه با فرهنگهاي بنيادين و عقلانيت بنيادين حوزه برخورد ميكند، مقاومت ميكنند. خيلي تابع اين نيست كه چه كسي اين حرف را ميزند و اين مقاومت هم مقاومت ميموني است، به شرط آنكه منطقي و قاعدهمند شود. يعني نهادي كه عهدهدار فرهنگ مذهبي يك جامعه است، در مقابل تحول پايداري كند و به سرعت تحول را نپذيرد. اين نكته مثبت است. به شرط آنكه اين مقاومت به ساختارگرايي ختم نشود و مبتني بر تكاملگرايي ديني باشد. تكامل تعبد مبناي مقاومت باشد، نه عجب به اصطلاحات. اگر عجب به اصطلاحات مبناي مقاومت شد، به ساختارگرايي منتهي ميشود و مضر است. اگر عجب به اصطلاحات نبود، ساختارگرايي در تعبد بود، يعني ظرفيت تعبد به دين را محدود ميكند به همين ظرفيت موجود كه اين هم نوعي عجب و البته مخاطرهآميز است. اولين نقطههاي چالشي كه يك حركت جدي دارد اين است كه با تفكرات فلسفي و كلاميحوزه درگير ميشود، با فلسفه علم دانشگاه هم درگير ميشود.
چقدر اميدوار هستيد اين رويكرد بتواند غلبه پيدا كند و از اين شرايط اقليت و شاذ بودن نظرات دربيايد؟
- بهاندازهاي كه امام در 15 خرداد معتقد به پيروزي انقلاب اسلاميبود. يعني حركت رو به پيش راه خودش را هموار ميكند. حالا يا اين نظريه يا يك نظريه جامعتر ولي با همين شالودهها و با همين جهتگيري. آن جهتگيري كه ميخواهد مذهب و فرهنگ مذهب را بر عقلانيت حاكم كند.
به نظر ميآيد تحولي كه رهبر انقلاب در حوزه مد نظر دارند و روي آن تأكيد ميكنند با آنچه كه بسياري از فضلاي حوزه ميگويند، متفاوت است. توصيههاي ايشان براي عدم تمسك به وزارت علوم براي ايجاد اعتبار علميبراي سطوح مختلف طلبهها در اين جهت است، اما به نظر ميرسد بعضي در حوزه به تخصصهاي دانشگاهي رو آوردهاند. فكر نميكنيد با اين گرايش به سمت علوم مدرن، فاصله ما با تحول مطلوب در حال زياد شدن است؟
مرحوم علامه حسيني(ره) در جلسههاي پژوهشي مفصل اولاً كلمات آقا را طبقهبندي و تجزيه و تركيبكردهكه خود مدل طبقهبندي ايشان، مدل ارزشمندي براي برخورد با صحبتهاي شخصيتهايي مثل مقام معظم رهبري در اين موضوع است. دوم اينكه سرفصلها و موضوع فعاليت و اهداف و ضرورتهاي حوزه را از فرمايش ايشان در سال 74 استخراج كردند و مبتني بر آن دنبال برنامهريزي و سازماندهي و گردش عمليات بودند كه بتوان براساس آن حوزه را در اين موضوعها فعال كرد. اين كار به صورت يك كتاب چاپ شده و با عنوان «الگوي حفظ و ترميم و بالندگي» در اختيار است. در برخورد با اين مطالب نبايد برخورد محدود و يكجانبه داشته باشيم. چون آفتهاي فراواني دارد، اولويتها و ارزش هر موضوع معين نميشود. فرض كنيد يكدفعه به آموزش در حوزه بپردازيم و تحول را سر كتابهاي آموزشي ببريم و اين را اصليترين موضوع تحول حوزه كنيم، در صورتيكه اين موضوع قطعاً فرعيِ تحول در حوزه هم نيست. يعني اگر شما افعال حوزه را پژوهش و تحقيق، آموزش و تبليغ بدانيد، فعل آموزش فعل تبعي است و تحقيق اصل است. در آموزش هم مسايل بسيار جدي داريم. بحث محتواي آموزش، روشهاي آموزشي و از جمله بحث متون است. تحقيق، اصل است و آموزش، فرع و تبليغ، تبعي است و بعد در همه اينها معلوم شود كه موضوع تحقيق، موضوع آموزش و موضوع تبليغ چيست. يك موضوع آن مثلاً اخلاق، كلام و فقه است و به سرپرستي روحي، ذهني و عملي فرد و جامعه مربوط ميشود. فعل محوري حوزه هم «تفقه» است.
عرض كردم كه عدهاي در حوزه با تحول مخالفند، چون نگران از دست رفتن سرمايه موجود، سطحينگري، انفعال حوزه در مقابل غرب و امثال اينها هستند كه نگرانيهاي شايسته و به جايي است، ولي نبايد به ساختارگرايي منتهي شود. عدهاي دنبال تحول هستند، ولي منفعلاند تحول حوزه را تابع تحول مدرن ميدانند، يعني ميخواهند تكامل نيازمنديهاي مادي را بر تفقه حاكم كنند و اين بحثها را تئوريزه هم كردند. مثلا نظريه «قبض و بسط» به عنوان يكي از نشانههاي هرمنوتيك، كارش همين است كه ميخواهد تحول در معرف ديني را به تبع نيازمنديهاي مادي بشر قاعدهمند كند. بعضي آنها طالب تحولند، ولي دركشان يک بعدي است. يعني يك بعد تحول را ميبينند و عميق هم نميبينند.
اگر بخواهد تحول به صورت همه جانبه اتفاق بيفتد، از چه اعماقي بايد اتفاق بيفتد؟
تفاوتي كه در نگاه مرحوم علامه منيرالدين حسيني و بقيه بود، همين بود كه تحول را بر مبناي «تحول در رسالت» ميديد؛ رسالت حوزه بعد از انقلاب اسلامي، سرپرستي تكامل نيازهاي فردي و اجتماعي و سرپرستي تكامل و فرهنگ مذهبي جامعه است. طوري كه بتواند تكامل نيازمنديها را بر محور پرستش خداي متعال در دنياي مدرن رهبري كند. در مقابل جريان تجدد است كه تكامل نيازمنديها را بر محور پرستش دنيا رهبري ميكند، براساس اين نگاه، اگر بخواهد چنين تحولي در حوزه اتفاق بيفتد، هم بايد سرمايههاي گذشته حفظ و ترميم شود و هم در آن بالندگي ايجاد شود. در عين حال بايد يك كار قاعدهمند و آسيبشناسي عميق و همهجانبه مبتني بر تعبد باشد كه در آن سطحينگري، خاميو انفعال در مقابل غرب و بي قاعده عمل كردن اتفاق نيفتد.
چه بايد كنيم كه اين كار انجام شود؟
بايد تفقه را موضوع اصلي فعل دروني حوزه بگيريم كه فعل منحصر به فرد حوزه است. تفقه قاعدهمند در دين نه فهم بي قاعده. فهم قاعدهمند مبني بر تفقه مسئوليت اصلي حوزهها است، اگر در جايي هم كوتاهي كرده، بايد مؤاخذه شود. مقياس تفقه فقط در حوزه عملي نيست، سرپرستي فكري هم است كه از درون آن فلسفه و كلام بيرون بيايد و نظام فكري حاصل شود. سرپرستي روحي هم هست كه بايد از دل آن، عرفان و اخلاق توليد شود. اخلاق و عرفان اعم از فردي و اجتماعي. يعني موضوع تفقه روح، فكر و رفتار فرد است. مرحله بالندگي تفقه اين است كه مقياس تفقه را از موضوع فرد به جامعه ارتقا بدهيد. منطق تفكر هم از منطق انتزاعي كه موضوعات را جدا از هم ببيند، به منطق انسجامگرا تبديل ميشود. براي اينكه معارف حوزوي را به ثبت جامعه برسانيم دو راه داريم. يك نيازهايي که جامعه داشته، براي رفع آنها مفاهيميتوليد شده و ساختارها و مناصبي توليد شده است. از ديپلم گرفته تا كارشناسي... تا فوق دكترا و پروفسوري. اينها عناويني است كه براي درجههاي علميمقرر شده است كه آن مدارج علميدر جامعه محترمند، چون نيازهاي اجتماعي محترمند.
مرحوم علامه طباطبايي ميگويد همه مجازها در واقع گسترش حقيقت است. اينها هم همينطور است. آنجا مداركي هست كه محترم است و براي جامعه معني دارد. چون جامعه به آن نياز دارد و متناسب با نيازهاي مادي جامعه شكل گرفته است، اگر حوزه همان مدركها را با مفاهيم خود انطباق دهد كه ارزش اجتماعي به دست آورد، صاحب يك ارزش مجازي است. يعني از خيال جامعه استفاده ميكنيد. اين به نظرم خيلي براي حوزهها مضر است، حوزهها بايد بتوانند فرهنگ اسلام را براي رفع نيازمنديهاي تكاملي جامعه ديني كاربردي كنند، با اين شيوه ارزش پيدا ميكند و درجه بندي شان ارزشمند خواهد شد. حوزه نيازي ندارد از مدارجي كه براي مفاهيم مدرن ساخته شده، براي ارزشمند كردن مدارج علميخود وام بگيريم. اين كاري كه الان در حال اتفاق افتادن است، پل زدن از حقيقت به مجاز است. يعني ارزش در جامعه، سطحي از مطالب است كه به آن دكتري ميگويند. چرا؟ چون سطحي از نياز جامعه را بر طرف ميكند و مدار تجليل و تحقير اجتماعي است. آن مدار را قبول كرديم، سايهاش را روي اطلاعات خودمان مياندازيم و ميگوييم ما هم دكترا داريم. يعني از توهم اجتماعي براي تكريم خودمان استفاده ميكنيم. در مقياسي كه مناصب حوزه، مناصب كارآمد اجتماعي است و نيازي از مردم را مرتفع ميكند، نيازي نيست درجههاي دانشگاهي را به آن ببنديم، بلكه موجب وهن آن هم ميشود. عنوان دكتر كنار اسم يك مرجع تقليد بگذاريد، اگر كسي از او تقليد كرد!
|