راه شماره 20-21 : رستاخیز عزت لگد مال شده
فوران نقد و نارضایتی
سخنراني دكتر كچويان در دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران
پیرامون رضایت در دنیای مدرن
تنظیم: عليرضا معادي

به نظر من در میان نامهای مختلفی كه به لحاظ اجتماعي برای جهان مدرن و اعصار مختلف او گذاردهاند با مسمي ترين نام، عصر نارضايتيهای متزايد و به يك معنا غیر قابل التیام است. به دلايلي كه به طور اجمال اشاره خواهم كرد، هم به لحاظ اصل مسئله يعني نفس نارضايتي و هم به لحاظ مفاد و جوهرة آن، ما شاهد وضعيت متفاوتي در جهان مدرن و جوامع متاثر از آن در قياس با جهان ما قبل مدرن هستيم.
جهان ما قبل تجدد، به يك معنا جهان خشنودي نيست. قطعا نمیشود وضعیتی را که در حال حاضر در زندگی مشاهده میکنیم در كل تاريخ بشر ببینیم. در طول تاریخ، انسان به طور دائم از زندگي به اشكال مختلف گلایه كرده است، در واقع هیچگاه در گذشته ستايشي هایی كه در دوران اخير از زندگی ميشود وجود ندارد. امروزه تعبيري به طور روزمره و به اشكال مختلف _چه در فيلمها و آگهيها و چه در زبان روزمره_ نشان داده ميشود كه زندگي بسيار ذي قيمت و موهبتي بسيار ارزشمند است و بايد از آن بهره برد! این سخن که زندگی زیباست و باید از آن کام گیریم و یا سخنانی شبیه به این، تا همین اخیرا به طور كلي در تاريخ بشري وجود ندارد. لذا يكي از عمده تلاشهای اديان از ابتداي تاريخ تا آخرين پيامبر اين بوده است كه به بشر بقبولاند كه زندگي زیبا و با ارزش است. انبیاء الهی در گذشته بویژه انبیاء ابراهیمی و خصوصا پیامبراسلام (ص) در این جهت با زهدهای غلط و ترک دنیا بشدت مبارزه کرده اند چون درگذشته این نوع دید غالب بود نه دید تحسین و ستایش زندگی و دنیا. علی رغم این تا چند دهه اخیر شما در هيچ سطحي، اعم از سطوح عامه و سطوح اهل فكر و نظر، چنين تقدير و ستايشي از زندگي را که امروز رایج شده نميبينيد و همچنين دلبستگي و شوقي كه همة ما امروز به زندگي نشان ميدهيم را سراغ نداريد. لذا اينكه ما ميگوييم موضوع تمايز پيدا كرده است، به اين مفهوم نميباشد كه گذشتگان خشنود بودهاند و اكنون ناخشنودي بوجود آمده یا دنياي مدرن ناخشنودی به وجود آورده است و ما را به سمت ترک دنیا سوق داده است.
ناخشنوديهای گذشته هم از نظر كيفي و هم به لحاظ شدت متفاوت بوده است. نارضايتيهايي كه بستر اصلي زندگي را شكل دادهاند و در ظاهر زندگي قابل مشاهده بودهاند، در گذشته دليل عمده آن مشقات زندگي بشري در بدو تاریخ بشر است. در گذشته نوع مواجهة انسان با هستي و عالم به گونهاي بوده است كه اقتضاي ناخشنودي داشته است. اما بايد گفت كه ناخشنوديها به طور عمده، ناخشنوديهای متافيزيكي يا الهیاتي بوده است. به اين معنا كه بشر نسبت به عالم و هستي گله و زاري داشته است. اما اين گله مندي در شكل مشخص و صورت ظاهري عيني، بيروني و جمعی بروز نمييافته است. البته وجهي از ناخشنودي در دنياي غير مدرن، به صورت گريز از دنيا و رفتن به سوي عزلت و صوفيگري ظاهر ميشد كه اديان تلاش ميكردند جلوي اين موضوع را بگيرند تا در بعضي مواقع به اتفاقات حاد از جمله خودكشيهای دسته جمعي و خراب کلی دنیا منجر نشود. اما غير از اين مقوله كه در جريان شكل گيري نحلههای صوفي گري، تصوف و مقولههای نظير آن به وقوع ميپيوست، تنها در فواصل و دورههای طولاني مدت است كه ما شاهد تظاهرات عيني ناخشنودي بشر از زندگي هستيم. به عبارت ديگر ساليان سال، ميگذشته است كه با وجود بستر ناخشنودي در زندگي، آرامش وجود داشته است.
اما در جهان مدرن و با وجود بالا رفتن رفاه در زندگي بشر ما شاهد تظاهرات و صورتهاي متعددي از بروز و ظهور نارضايتي در سطح جوامع هستيم. وبر در مقالهاي، ضمن اشاره به اين بحث، یکی از تمايزات زندگي انسان مدرن و ما قبل مدرن را ميزان خشنودي و ناخشنودي از زندگي و اینکه كسي تا چه مقدار ميتواند در دوران زندگي خود اشباع شود ميداند. بحث بر سر اين است كه انسانها در دوران قبل از مدرن ميتوانند تصويري از اشباع و رضايت از زندگي را در خودشان داشته باشند اما در دوران مدرن اينگونه نيست. بر این اساس و به اعتقاد من دوران مدرن را ميتوان دوران نارضايتيها قلمداد كرد. دوراني كه بشريت در چرخهاي افتاده كه تصور رضايت و خشنودي در افق آن وجود ندارد. براي اين موضوع ميتوان دلايلي برشمرد كه به اجمال به آنها اشاره ميكنم.
دنياي مدرن مفهوم ارضا و خشنودي طبيعي را از بين برده است. وقتي جهان و هستي را نه بر اساس نظم طبيعي و معمول طبيعت، بلكه بر اساس خواستهها و تمايلات دروني سوژه تعريف ميكنيد، وضعيتي كه به آن اشاره شد، پديد خواهد آمد. در تعبيري به نقل از هانا آرنت آمده است كه انسان مدرن نسبت به جهان و از جهان بيگانه است. ما به طور معمول نسبت به مفهوم از خودبيگانگي آشنايي داريم اما نسبت به مفهوم از جهان بيگانگي تصوري نداريم. از جهان بيگانگي به مفهوم بي پيوند شدن با كل هستي و طبيعت است. به تعبير هایدگر؛ وقتي از جهان بيگانه ميشويم كه ديگر جهان به صورت خانه براي ما ظهور نميكند يا اينكه جهان ديگر هيچ حد و حصر طبيعي براي ما قرار نميدهد. يكي از مشخصههای اين وضعيت به نقل از هانا آرنت، مرز شكنيهای دائمي _من جمله پرتاب ماهوارهها يا سفينههای فضايي در دهة 60 _ است كه انسان در دنياي مدرن انجام داده است. زماني جهان براي بشر داراي صورت و حد و حدود طبيعي بود و علايق و اهداف آن در اين چارچوب تعريف ميشد. اما دنياي مدرن اين قالب طبيعي را شكست و هيچ امكاني بیرون از خود انسان برای اينكه وي در چارچوب آن به یک حد و حدودی محدود شود، خودش را در خانه حساب کند و يك نسبت طبيعي با عالم داشته باشد، باقي نگذاشته است. در واقع به نظر من، اين از جاكندگي انسان از درون بنيانهای هستي و نظام زندگي، ريشهي نارضايتيهايي ميباشد كه در جهان مدرن ميبينيم.
وجه ديگر این از جهان بيگانگي آن است كه شما در جهان مدرن براي خودتان هم داراي حد و حدود نميباشيد. بر اساس سخن ماکس وبر ميتوان گفت كه براي بشريت در دنياي ماقبل مدرن، هميشه مقاصد و اهداف مشخصي وجود داشته است كه انسان در زندگي خود با دست يافتن به آنها اشباع و باعث دست يافتن وي به رضايت و خشنودي ميشد. ولی جهان مدرن ضمن اينكه ارتباط انسان با عالم الوهی و نسبت طبيعي او با جهان پيرامون را قطع كرد، اهداف و مقاصدي براي انسان قرار داد كه در ظاهر ميبايست در افق تاريخ يا عرصة جهان محقق شوند.! ماهیت اين اهداف و مقاصد به گونهاي نيست كه اگر به آنها برسيد، احساس خشنودي كنيد. درست مانند علم که وبر به آن اشاره ميكند. شما در علم چه كار ميتوانيد انجام دهيد كه خشنود شويد؟ شما میدانید كه هر كشف شما در دنياي علم شايد در چند لحظة ديگر يا چند سال ديگر ابطال شود و جهان علم به سمت ديگري رفته و شما از آن عقب بمانيد.! پس چه طور امكان دارد كه شما در جهان علم احساس خشنودي كنيد.؟ دربارة مقولههای ديگر نظير ثروت، قدرت و ... هم اين گونه است.
جهان مدرن به دليل قطع كردن انسان از تقیدهای وجودياش و همچنين قطع پیوند با الوهیت و قرار دادن هدفهای كاملا درونی و این دنیایی براي او، وي را درگير يك چرخة سوزاني كرده است كه گویی به طور ذاتي دائما گرفتار نارضايتي و ناخشنودي است و قرار نيست كه به هیچ ترتیبي پايان يابد يا اشباع شود. این چیزی است که افراد مختلفی مانند تیلور تحت عنوان مرضهای مدرنيته از آن ياد كرده اند. سطح بسيار كلان موضوع نارضايتي اين است كه ما ميبينيم زندگي در جهان مدرن في نفسه مسئله ساز است. سطح ديگر مسئله اين است كه ما اگر از سطح كلان و کلی به سطح پايين تر اجتماعی! منتقل شويم، پيامدهاي اين نوع نگاه كلان، هدفگذاری و ترسیم جهان را ميبينيم.
در جهانهای ماقبل مدرن، يك شخص در يك خانه براي تمام عمر خود زندگي ميكرد و نسل به نسل اين خانه منتقل ميشد. اما ما در وضعيت فعلي به واسطة سرعت و شدت تغييرات، به معناي كاملا ملموسي دچار ازجاكندگي هستيم. يعني هيچ كس در هيج موقعيت ثابتي وجود ندارد. هم تحرك افقي وجود دارد و هم تحرك عمودي، هم جابجاييهای مكاني و هم اجتماعي. وضعيتي وجود دارد كه جز دگرگونی و تغيير، هيچ عنصر ثابتي در آن وجود ندارد. برای اينكه بشريت از موردي راضي و خشنود شود، شرايط و مقتضيات متعددي وجود دارد. يكي از وجوهي كه ميتواند منشاً ناخشنودي و رضايت شود، همين تغيير است. انسان به طور طبيعي تغيير را دوست ندارد، چراكه تغييرات در انسان، يكسري هزينههايي را تحميل ميكند كه به طور طبيعي منجر به ناخشنودي است. البته گاهي ممكن است كه نتيجة يك تغيير مقداري خشنودي براي برخي به وجود آورد اما همين موضوع انتقال از يك موقعيت به موقعيت ديگر، انسان را درگير اضطرابها و دغدغههای مختلف ميكند.
موضوع نارضايتي در مورد كشورهايي مانند كشور ما علاوه بر دو سطح پيش گفته، وضعيت حادتري هم پيدا ميكند. ما با مقولات، آثار و تاثيرات جهان مدرن مواجه هستيم در حالي كه پشتوانهها و بنيادهاي فلسفي آنها را نداريم. به عبارت بهتر ما در حالي در جهان خودمان زيست ميكنيم كه به طور معمول از ناحية بيروني دچار تغييرات، آثار و پيامدهاي جهان مدرنيته شده ايم. اين به طور طبيعي وضعيتي براي جوامع ما به وجود ميآورد كه خيلي حادتر از جهانهای مدرن، نارضايتي و ناخشنودي را ذاتي ما ميكند. اين حالت دفرمهاي است كه بسياري از انسانهای اهل نظر گفتهاند، اين حالت، في نفسه يك نارضايتي و ناخشنودي مداوم را موجب ميشود. وضعيت دفرمه به معني يك ظاهر مدرن و باطن تغيير نايافته و متعلق به جهان سنت است. اين جفت و جور شدن دو دسته از امور در يك وجود واحد، درحالي كه قسمتهای مختلف آن با يكديگر ناسازگار هستند، شما را درگير نارضايتي و ناخشنودي از موقعيت خودتان مينمايد. به همين دليل است كه به طور معمول روشنفكران ما در يك چنين وضعيتي، به روشهای منفي، داراي روحية نقادي حاد راديكال ميباشند. تمام روشنفكران مدرن در عين اينكه منتقد محيط پيراموني خود ميباشند، داراي نوعي پيوند و ارتباط با موقعيت اجتماعي خودشان نيز هستند. به همين جهت است كه متفكراني چون فوكو، در عين اينكه جامعه خود را نقد ميكنند، مدرنيته را نيز يك مرحله به جلو ميبرند و به يك معنا، بعضي از عقدهها و گرههای سيستم را باز ميكنند. اما روشنفكراني كه در جهان غير مدرن هستند، هيچ پيوند قلبي با موقعيت اجتماعي خودشان ندارند كه اين عدم پيوند به طور دقيق ناشي از همين وضعيتي است كه بيان شد. در مسئله جمعيت نيز اين اتفاق تكرار ميشود. غربيها در يك دورهاي به خاطر تغييري كه در نرخ جمعيت و زاد و ولد آنها به وجود آمد دچار مشكلاتي شدند. اما اين تحولات جمعيتي در كشور ما بسيار حادتر و سخت تر اتفاق ميافتد يعني تمام مقولاتي كه در شهرها پديد آمده است، از جمله بيكاري، فقر، مشكلات شهرها و ... در حجم عظيم تر و تاًسف باري در كشورهايي مانند ما اتفاق ميافتد. به عبارتي براي نارضايتي در كشورهايي مانند ما، نبايد دنبال دليل خاصي بود. اين وضعيت ناشي از درگير شدن ما با تجربههای مدرن است. وضعيت ما در بسياري موارد مانند وضعيت بچهاي است كه نميداند چرا گريه ميكند! چراكه به لحاظ عوامل موثر و دخيل در بوجود آمدن چنين وضعيتي بسيار به هم ريخته و نابسامان است.
در يك چنين وضعيتي، عنصر ديگري به اين نارضايتي و وضعيت دامن ميزند كه خاص كشور ماست و آن زمينههای ساختاري موجود در كشور است. وقتي كه انقلابي به وقوع ميپيوندد، صرف نظر از موقعيت تاريخي و مكاني آن، جامعه را دچار از جاكندگي كل نظام اجتماعي مينمايد. ما در چنين موقعيتهايي فوران نيرو، انرژي، خواست و تمايل داريم. آن چيزي كه در ايران در قالب سيل مهاجرتهای كاري در طلب پول يا موجي از فوران جاه طلبيها كه همه به شكلي در جوانان اين كشور تجربه كرده ايم، حاصل وضعيت خاصي ميباشد كه بيان كردم . انقلاب نيروي عظيمي را خارج ميكند كه بخشي از اين نيروي عظيم، در فرآيند خود انقلاب و در قالب جنگ تحميلي هزينه شد. بخش ديگر آن كه هزينه نشد، اين گونه ظاهر ميشود. امروزه با جوانهای زيادي روبه رو هستيم كه تمايل دارند به همه جا برسند. خصوصيت جوانهای بعد از انقلاب همين است. بخشي از دلايل تمايل به اعتياد همين موضوع است. اين فوران نيرو و انرژي كه ناشي از گسيخته شدن قيد و بندهاي اجتماعي و ساختارهاي مستحكم است، در واقع به طور طبيعي انسان را در يك موقعيت ناخشنودي مداوم و هميشگي قرار ميدهد تا زماني كه اين وضعيت ثبات پيدا كند و شما اين نيروها را در قالب هنجاري و ساختاري كنترل و مهار كنيد. من در اينجا، به يك مجموعه از وضعيتهايي اشاره كردم كه شايد خيلي نتوان براي آن كاري انجام داد، موقعيتهايي كه وضعيتي در جامعه ايجاد ميكنند كه نتيجه آن ناخشنودي و نارضايتي ميباشد، به تبع آن، انواع عكس العملهای اجتماعي من جمله شورشها و در سطحي پايين تر، كج رفتارهايي از قبيل تسخير اموال عمومي و ... را بوجود خواهد آورد. البته تمام وضعيتي كه بعد از انقلاب به وجود آمده كه ناشي از به هم ريختگي ساختارهاي اجتماعي است لزوما بد نيست. اين به هم ريختگي در طلب ايجاد نظم و نسقهايي در نظام اجتماعي است كه اين نظم و نسقها به شكل درست تري پاسخگوي زندگي اجتماعي است. به يك معنا در طلب نظام عادلانه تر و انساني تري است. درواقع يكي از دلايل انقلاب اين است كه در موقعيتهای قبل از انقلاب، به دليل ساختار و هنجارهاي سركوب گر، نيروهايي كه در جامعه وجود دارند نميتوانند رشد منطقي خود را ادامه بدهند و در واقع انقلاب با برداشتن اين قيد و بندها، فشارها و سركوبها، اجازه ميدهد كه اين نيروها در صحنة اجتماعي حضور يابند و مسير طبيعي خود را ادامه دهند. اما تاكيد من در اين بحث به دليل موضوع نارضايتي اين است كه تا زماني كه نيروهاي ظاهر و آزاد شده در جريان انقلاب شناور است و هنوز ساختارها و نهادهاي متناسب آن شكل نگرفته است، جامعه به طور دائم درگير وضعيتهايي است كه ايجاد ناخشنودي ميكند.
بحث ديگري كه ميخواهم به آن اشاره كنم، اين است كه - البته اين بيان شايد موافق طبع انسانهای راديكال و انقلابي نباشد! اما هر انساني كه تعهد به اهداف انقلابي يا راديكال دارد، بايد اين نوع نگاه را لحاظ كند - انقلابي بودن مستلزم راديكال بودن دائمي نيست! در واقع همين تداوم روحية ما قبل انقلابي، منشا اشكال مختلفي از نارضايتي به خصوص در نخبگان و روشنفكران شده است. از منظر اهداف بلند انساني شما ميتوانيد هميشه هدفها را بلند بگيريد و در واقع جامعه را به يك معنا راديكال كنيد. اگر ايدهآلهای ما جهاني و از نوعي باشد كه در ساية امام زمان ميتواند ايجاد شود، آن وقت بسياري از موقعيتهايي كه الان در آن قرار داريم مطلوب نيست. اما اين قضيه نبايد ما را دچار نوعي كج فهمي به اسم عدم تعهد به وضعيت واقعي نمايد. همان چيزي كه وبر از آن به عنوان تعهد يا اخلاق انقلابي ياد ميكند. اخلاقي كه مقيد به شرايط عيني و موجود نيست. انساني كه مقيد به شرايط عيني و موجود نيست، ممكن است آنچنان در وضعيت عيني و مادي فشار بياورد كه نه تنها امكان تحقق اهداف و مقاصد خودش را نداشته باشد بلكه همة امكاناتي را كه براي بوجود آوردن هرچيز خوبي هست، نابود كند. اين حالتي كه از آن به چپ روي بچه گانه و كودكانه ياد ميشود، به نظر ميرسد كه در جامعة ما يك چنين حالتي وجود دارد. ما دچار وضعيتي هستيم كه به طور دائم از موقعيتهای موجود ناخشنود و ناخرسند هستيم. در واقع اجازه نميدهيم كه بعضي از اهداف و مقاصد به شكل ايجابي تحقق پيدا كند و سپس به سراغ اهداف و مقاصد ديگري برويم كه يك مرحله جلوتر از اين مرحله وجود دارد. به نظر من اين وضعيتي است كه نه تنها در انجمنهای اسلامي و جريانهای راديكال، بلكه در بسيج و بدنه اجتماعي مقيد به انقلاب هم ميتوان ديد.
همانطور كه بيان شد ديديم كه مسئله نارضايتي ودلايل بروز و ظهور آن در جامعه ما بسيار پيچيده است. ما معمولا با نارضايتيهای عيني و ملموس و تظاهرات بيروني نارضايتيها مواجه هستيم و آنها را در قالب آنچه كه افراد واجد اين نارضايتي بيان ميكنند تحليل ميكنيم در حالي كه موقعيتي كه در آن قرار داريم پيچيده تر از آن است كه چنين سطحي و دم دستي به آن توجه كنيم. در جامعة ما هر چيزي اين امكان را دارد كه تبديل به يك شبه شورش يا مخالفت عمومي شود. به طور مثال آشوبهايي كه در قالب برد و باختها در ورزشگاهها رخ ميدهد. لزوما دليل چنين وقايعي به راحتي قابل تشخيص و بيان نيست. جريانهای پيچيدهاي دست به دست هم داده اند كه موقعيت ما را مستعد اين وضع كرده اند.
اما در رابطه با بحث نظارت اجتماعي در برابر نارضايتي اجتماعي بايد گفت كه به طور معمول، بحث نظارت اجتماعي، به معناي سركوب گرانه و كنترلي آن مورد توجه است. من نميخواهم به اين وجه خيلي توجه كنم بلكه ميخواهم وجه ايجابيتري در اين قضيه ببينم. البته نظارت اجتماعي اشكال متنوع و مختلفي دارد، اگر در قالب زندگي مدرن و يا از منظر فوكويي به مسائل اجتماعي نگاه كنيم، ميتوان گفت كه ما در دريايي از نظارتها غوطه ور هستيم. اما اگر از اين منظر كه ناظر به كل وضعيت اجتماعي یا وضعیتهای خاص است، بيرون بياييم خواهيم ديد كه ما در جامعه يك تمايزاتي بين امور مختلف قائل هستيم كه بعضي از اين امور را نظارت اجتماعي تلقي ميكنيم و بعض ديگر را نه. به نظر من يكي از مشكلات عديدة ما در وضعيت ما بعد انقلابي، تحت تاًثير مجموعه عواملي كه در ابتداي مطلب بيان شد (به خصوص وجه نظري و ذهني آن عوامل كه به مسئلهي انقلاب و انقلابيگري مربوط ميشود) اين است كه فضا و ذهنيت انقلاب و انقلابيگري بدون هيچ مهاري در جامعه ما عمل ميكند و پيش ميرود. به اين معنا كه در حال حاضر، در سطوح مختلف جريانهای اجتماعي، چه جريانهايي كه رويكرد ضد سيستمي دارند و چه جريانهايي كه درون سيستم هستند، نفس شورشگري، نارضايتي و ناخشنود بودن مطلوبيت دارد. و هيچ گونه ساز و كاري براي اينكه اين ذهنيت ناخشنودي و نارضايتي شكل مثبت بگيرد، وجود ندارد. در اواسط دهه 60 خاطرم هست كه در مباحثاتي به دوستان خود ميگفتم كه به نظر من جامعة ما با كمبود نقد مواجه نيست، بلكه فوران نقد دارد! يعني ما در همة محفلها اعم از محفلهای عادي، محفلهای گپ دوستانه، محفلهای رسمي و ... در مقام عمل و نظر به نقد ميپردازيم. اين قضيه در روزنامهها و مجلات هم صادق است. به طور مثال روزنامة اطلاعات در بين مخاطبان به عنوان يك روزنامة مرده تلقي ميشود، چراكه اين رويكرد انتقادي را ندارد. بهترين روزنامهها آنهايي هستند كه افشاگري ميكنند و يا بهترين سايت ها، سايتهايي هستند كه به طور دائم از اين روحيه تغذيه ميكنند و هم اين روحيه را تقويت و فربه ميكنند و مدام به آن خوراك ميدهند. يعني يك فضاي منفي كه به چيزي به جز منفي بودن فكر نميكند لزوما به اهداف و مقاصدي غير آن فكر نميكند. يكي از معضلات ما در وضعيت فعلي، مهار نشدن همين وضع و روحيه ميباشد. وقتي انقلاب ميشود به طور طبيعي اين فضا ايجاد ميشود اما به طور معمول پس از مدتي مهار ميشود و مسير روشن خود را پيدا ميكند. اما در كشور ما به اين مسئله توجه نميشود كه كاركرد و نقش نقد با اين رويكرد منفي چيست.؟ در نتيجه صرف نظر از كاركرد نقد، فقط نقد ميشود. شما وقتي به سيستمهای غربي نگاه ميكنيد، ميبينيد كه سيستمهای آزادي هستند و راحت در آنها نقد صورت ميگيرد اما به هيچ وجه نبايد اينطور تصور شود كه هر موقع چنين اتفاقي ميافتد در اثر تصميم شخصي بوده است. ظهور اين اتفاقات در غرب به معني توافقات درون سيستمي است. ممكن نيست درون سيستم توافق نشود و چيزي به اسم واترگيت و يا هر چيز ديگري اتفاق بيافتد. فكر نكنيد كه در آنجا يك مجله ميتواند هر كاري كه دوست دارد انجام دهد و هر زمان اطلاعات جديدي پيدا كرد، به طور سريع آن را افشا كند. از زماني كه 11 سپتامبر اتفاق افتاد، اطلاعات بسياري در مورد مشكوك بودن اين حادثه به بيرون درز كرد اما هيچ اتفاقي نيفتاد. نقد در غرب ساز و كار دارد و اين گونه نيست كه به راحتي هر كس بتواند اين ساز و كار را به دست بگيرد و آن را به نتيجة مشخصي بتواند برساند و يا حتي بتواند آن را به نتيجة منفي (اينگونه كه در كشورهاي ما است) هدايت كند. ساز و كارهای مشخصي وجود دارد كه البته بخشي از آن نانوشته و ناگفته است. ما تا به حال در نظام اجتماعي خود، به نقد و سازوكارهاي آن فكر نكردهايم. چه رسد به اينكه به آن نظم و نسق بدهيم! از آنجا كه نقد، بخش ضروري هر نوع نظام اجتماعي است، بايد در بحث نظارت اجتماعي به اينكه نقد چگونه سازمان يابد و در جامعه جريان پيدا كند توجه شود.
تلاش كردم مباحثي را در اين مجال طرح كنم كه به طور معمول گفته نميشود و اگر گفته شود، انسان را متهم به محافظه كاري ميكنند. اما براي افرادي كه به دنبال بررسي و تبيين عوامل موثر در ايجاد تحولات اجتماعي در جامعه ما هستند، ذكر اين نكات و توجه به آنها ضروري به نظر ميرسد.
|