راه شماره 20-21 : رستاخیز عزت لگد مال شده
چمران، چهگوارا، ژاوی و دیگر چریکهای تاریخی!
سیدمجتبی قریشینژاد

چند وقت پیش در یک برنامه زنده که از شبکه چهار پخش میشد، نادر طالبزاده و میهمان دیگر برنامه درباره موضوعات فرهنگی گفتوگو میکردند. آن میهمان دیگر اواسط بحث جملهای گفت با این مضمون که چرا در کتابفروشیهای راسته انقلاب پوستر چهگوارا به وفور پیدا میشود ولی همانهایی که ادعای آزاد اندیشی و روشنفکری دارند، حاضر نیستند پوستر چمران را بفروشند.
این موضوع ذهنم را عجیب مشغول کرد. مدتها با خودم بحث میکردم. شاید چون پوستر چمران فروش نمیرود. شاید چون کسی سرمایهگذاری نمیکند. شاید چون مهندسین فرهنگی ما پست خود را به کتابفروشها واگذار کردهاند و... این چند ماه درگیری ذهنی منجر به آزمایش سادهای شد.
تصمیم گرفتم بروم انقلاب و خطر جلب توسط شهرداری را به جان بخرم و گوشه خیابان پوستر چمران را در کنار پوستر چهگوارا بفروشم. هم خودم جواب سوالهایم را پیدا کنم هم کسی که این سوال را مطرح کرده بود.
جای درنگ نبود و شوق دانستن نتیجه باعث شد من و همکارم گرمای 46 درجة یک چهارشنبه داغ را به جان بخریم. راست میگفت. برای پیدا کردن پوستر «ارنستو رافائل گوارا دلاسرنا» پزشک، چریک، سیاستمدار و انقلابی مارکسیست متولد آرژانتین هیچ مشکلی نداشتیم. در اولین پوسترفروشی نبش خیابان در استراتژیکترین محل سه نوع پوستر با کیفیت از چهگوارا یکی از اعضای جنبش ۲۶ ژوئیهِ فیدل کاسترو را پیدا کردیم .
روی یکی از پوسترها زیر عکس چهگوارا جملهای از شریعتی (!) نوشته بود: و اگر خفهام کنند سازش نخواهم کرد و ایمانم را قربانی مصلحت نمیکنم.
مغازههای پوسترفروشی دیگر و هر آنجایی را که محل عبور و مرور اکثر مردم بود و احتمال یافت شدن پوستر بود گشتیم. چهگوارا بود. چمران نبود .
پوستر شاگرد اول دوره دکتری فیزیک پلاسمای دانشگاه برکلی، پوستر نماینده امام در شورای عالی دفاع، پوستر مردی را که تهرانیها شاید هر روز از اتوبانی که مزین به نام این شهید بزرگوار است عبور میکنند، در پوستر و کتاب فروشیهاي انقلاب پیدا نکردیم که نکردیم .
لاجرم دویست متر کارگر جنوبی را به سمت پاساژ مهستان گز کردیم به امید یافتن. باورم نمیشد. طبقه دوم مهستان در انتهای پاساژ سه پوسترفروشی بود که دو تایشان اصلا پوستر چمران نداشتند و یکیشان هم که داشت اسمش پوستر نبود. عکسهای دکتر چمران، فرمانده ستاد جنگهاي نامنظم دوران دفاع مقدس را بدون هیچگونه کار گرافیکی، در قطعهایی به مراتب کوچکتر از پوستر چهگوارا چاپ کرده بودند و جالب اینکه جملاتی از دکتر چمران را بدون توجه به جنبههاي زیبا شناختی روی عکس کار کرده بودند.
مشکل آغاز شد. آن چند عکس کوچک و در قطعهای نامتعارف از چمران، قابل مقایسه با آن پوسترهای شکیل چهگوارا نبود. لاجرم برای خالی نبودن عریضه استراتژی را همانجا عوض کردیم و چند پوستر شهید همت که نسبتا بهتر از پوسترهای چمران کار شده بود تهیه کردم.
وقت آزمایش بود. در کنار یکی از دستفروشهاي کتابهاي مستعمل و قدیمی بساط کردیم. همکارم در پست عکس گرفتن و من در پست فروشندگی.
راستش را بخواهید بیتفاوتها بیشتر از کسانی بودند که سر میچرخاندند و به پوسترها نگاه میکردند، لاجرم به تقلید از باقی دستفروشها تبلیغ لفظی را شروع کردم : «پوستر چهگوارا، پوستر چمران، پوستر انقلابیون، پوستر چریکهای تاریخی»
این کار تعداد کاوشگران را بیشتر کرد. عدهای زیر لب میخندیدند و در گوش همراهشان زمزمهای میکردند و میرفتند. عدهای میایستادند و یک نگاه پرسشگر به پوسترها و یک نگاه به من. عدهای میرفتند و ده متر نشده برمیگشتند.
چند نوجوان ایستادند و پرسیدند که اینها کی هستند و بعد از توضیح اجمالی من گفتند «اگر پوستر رونالدو، ژاوی یا مسی را داشتی میخریدیم» و با اشاره به همه پوسترها «کی حاضره اینا رو بزنه در و دیوار خونش»
اولین خریداران دو پسر جوان بودند که پوستر چهگوارا را میخواستند. در جواب پرسشم که چرا چمران نمیبرید، گفتند چمران را که همیشه بنر و پوسترش را میبینیم. بالاخره یک پوستر چهگوارا خریدند و رفتند.
از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان اوایلش فکر کردم کار و کاسبی پوستر فروشها کساد است که خریدار ندارم، اما انگار نقطه بساطمان خوب نبود، بنابراین با اولین برخورد از طرف مافیای دستفروشان میدان انقلاب، بساط را جمع کرده و به سمت چهار راه ولی عصر دویست سیصد متر به سمت شرق کوچ کردیم و دوباره بساط چمران و چهگوارا.
اولین خریدار پوستر چمران زن و مرد جوانی بودند که در پاسخ پرسشم که چرا چهگوارا نمیبرید گفتند که نمیشناسیم. قیمت چهگوارا را تا نصف پایین آوردم اما آنها شهید دهلاویه را به چهره فتوژنیک و پوستر گرافیکی چریکی که نلسون ماندلا از وی به عنوان یک قهرمان نام میبرد و او را الهامدهنده آزادی برای تمامی کسانی میداند که آزادی را دوست دارند، ترجیح دادند.
مرد میانسالی با چهرهای موجه آمده بود نصیحتم میکرد که تا بیوگرافی اینها را به مردم نگویم و مردم نشناسند نمیخرند. میگفت اهل پوستر نیستم، ولی اگر پوستر چمران بزرگتر و با کیفیتتر بود میخریدم .
یک مرد میانسال دیگر از همت خوشش آمده بود و همهاش را برد. نمیخواستم بدهم چون هدفم پوسترفروشی نبود، اما اصرار میکرد، ناچار فروختم.
برای خودم جالب بود. شاید برای دیگران هم جالب باشد که بداند یک ساعت از آغاز به کار پوسترفروشی نگذشته بود که پوسترهای چمران را به قیمت خرید فروختم. همانهایی که فکر میکردم به دلیل عدم کیفیت و کار گرافیکی روی دستم باد کند. ولی هنوز دو پوستر بزرگ چهگوارا و سه پوستر کوچکش روی دستم مانده بود.
خیلیها چمران را میشناختند و خیلیها هم نه. همین امر در مورد چهگوارا صادق بود . بارها جمله «این کیه؟» که اشاره به هر کدام از پوسترها داشت را از زبان مشتریانم شنیدم. و نکته جالب اینکه کسی پیدا نشد که هر دو پوستر چمران و چهگوارا را با هم بخواهد.
چهگوارا روی دستم باد کرده بود و گرمای هوا باعث شد هزار و پانصد تومان را بشکنم به هزار بلکه بخرند. نشد. بالاخره با یک سوم قیمت برای چهگوارا مشتری پیدا کردم و بساط جمع شد .
من مهندس فرهنگی این جامعه نیستم. تحصیلات عالیهام مرتبط با تصمیمگیری فرهنگی برای جامعه خودمان نیست. اما کمبود جریان فرهنگساز داخلی را حس میکنم. فقدان کمیته مهندسی اجتماعی که در ظهور و بروز نمادها و ریزهکاریهای فرهنگی تصمیمگیری کند را با تمام وجود درک میکنم. از خودم میپرسم که چرا نوجوان ما باید رونالدو و مسی را به چمران ترجیح دهد. چرا فرهنگسازی، یله و رها در اختیار تصمیمات شخصی فروشندگان و مغازهداران است؟ و چرا من باید برای تهیه پوستر چمران به دردسر بیافتم و آخر هم آنچه میخواهم پیدا نکنم؟
|