راه شماره 0 : قيصر به روايت قيصر
باطل السحر
اسماعیل امینی
شبي در برنامهاي تلويزيوني، جواني را ديدم که با ابياتي سست و نادرست،که به خيال خود براي مدح و مرثيه ائمه شعر سروده بود و آن نظم پريشان و سطحي را با سوز و گداز ميخواند و گريه ميکرد و نفس نفس ميزد و نعره ميکشيد و نفسش قطع ميشد و گوينده برنامه احسنت و مرحبا ميگفت. شبهاي بعد گفتند که شعر آن استاد!! با اقبال مواجه شده و آن جوان هر شب به تلويزيون ميآمد و شعر ميخواند و گريه ميکرد. آن وقت بود که فهميدم، سازندگان آن برنامه تلويزيوني چه تصوري از شعر دارند.
چندي بعد شنيدم که آن استاد جوان، مؤسسهاي بنا نهاده و در آن مؤسسه به تعليم و تعلم شعر و شاعري و گريه کردن و نعره زدن ميپردازد و مديران فرهنگي همه گونه امکانات در اختيارش گذاشتهاند. آنگاه به تلقي مديران فرهنگي از شعر نيز پي بردم.
وقتي از مجامع و ادارات مختلف،سراغ آن استاد جوان را ميگرفتند تا براي اجراي برنامه و شعرخواني دعوتش کنند و رونقي به محافل اداري خويش ببخشند فهميدم که محافل اداري چه پنداري از شعر و شاعري دارند.
به اصرار يکي از دوستان شاعر به يک جلسه ادبي شبه روشنفکري رفتم، يکي_دو شعر که خوانده شد ناگاه جدال پرهياهويي درگرفت. من به نظرم رسيد که اصل بحث بيهوده است. زيرا سخن طرفين، جدال بر سر اين بود که اگر در شعر سپيد، سطري از شعر ناخودآگاه وزن عروضي داشته باشد پذيرفتني است يا نه؟ ميخواستم وارد جدال شوم که همان دوست شاعرم گفت: اين جدال به تو مربوط نميشود زيرا سخن بر سر شعر نيست، جدال طرفين بر سر شاعر صاحب جمال آن شعر است و هفتههاست که ادامه دارد. در آنجا بود که پي بردم آن جماعت روشنفکرنما به چه انگيزهاي به شعر و نقد و بحث روي آوردهاند و چه تصوري از شعر و تجدد و انقلاب ادبي دارند؟
در يک نهاد فرهنگي قرار است براي يکي از جشنهاي بزرگ ملي برنامهريزي کنند و از من ميخواهند که در بخش ادبي ياريشان کنم. فهرست برنامهها را تنظيم کردهاند. اجراي موسيقي، حرکات موزون، شعبدهبازي، تقليد صدا، مصاحبه با بازيگران مجموعههاي تلويزيوني، مسابقه حضوري، پانتوميم کمدي و حالا از من خواستهاند که يکي از شاعران را براي شعرخواني در ميان اين مجموعه برنامه معرفي کنم. راستي ده دقيقه بيشتر وقت شعرخواني نداريم. ميدانيد که مردم حوصله اين چيزها را ندارند، لطفاً بفرماييد که اگر ممکن است شعر خندهدار بخوانند! به هر حال خانواده کارکنان و مديران هم در اين جشن حضور دارند و ميخواهند شاد باشند.
از جلسه بيرون ميآيم و ميخندم و گريه ميکنم و گريه ميکنم و گريه ميکنم. حالا ميفهمم که شعر و شاعري چقدر اهميت دارد؟
يکي از داوران، يک جايزه ادبي روشنفکري براي شاعران جوان، درباره معيارهاي داوري توضيح ميدهد و ميفرمايد که ما شعرهاي کلاسيک و شعرهاي دولتي را از داوري کنار گذاشتيم. پس از پايان جلسه از او ميپرسم شعر دولتي چيست؟
ميفرمايد: همين چيزهايي که درباره مسائل مذهبي و مداحي و شهدا و جنگ و اين جور چيزهاست! اين شعرها بهتر است که در جشنوارههاي دولتي شرکت کنند.
وقتي منتخبان جشنواره، آثارشان را عرضه ميکنند، ميبينم که شعرهايشان در واقع گزارش شفاهي است از سير و سياحت در زوايا و منحنيهاي پيکر انسان، پي ميبرم که پيشروي در شعر چيست؟
در ميان اين فضاي غبارآلود که بر شعر حاکم است، در هياهوها و غوغاها و جدالها و کج فهميها و نارواييها و ناراستيهايي که در تلقي از شعر رايج است.
در سرگردانيها و آشفتگيها و پريشانيهايي که استعدادها و انگيزههاي نسل جوان شعر امروز را دچار خويش ميکند. در خودستاييها و نفس پرستيها و بيمايگيهايي که جايگزين فرهيختگي و فرزانگي شاعرانه شده است.قيصر امينپور با شعر و انديشه و منش و زندگي خويش، با دلي سربلند و سري سر به زير راه ميپويد و راه مينمايد و راه ميگشايد و چونان باطل السحر، همه شعبدهها و جادوها و نمايشها و همايشها و مباحثهها و محاسبهها را بياعتبار ميکند تا اعتبار شعر و حرمت سخن و شکوه شاعري را نمايان سازد.
از قيصر آموختيم که خلاقيت و نوآوري به معناي بازي با کلمات و قالبها و صورتها و دور شدن از هويت فرهنگي و اعتقادي نيست.
آموختيم که دفاع از آرمان و ايمان و ايران، ملازم سطحي نگري و سهل انگاري در شعر و موزون و مقفا کردن شعارهاي سياستمداران نيست.
آموختيم که ميتوان رهايي و نوآوري شاعرانه را با استحکام و سامان سخن توأمان کرد.
آموختيم که سربلندي و عزت نفس و استقلال شخصيت را ميتوان با مهرباني و دوستي و مردم داري به هم پيوست.
از قيصر عزيز آموختيم که آموختن مقدس است و براي شاعري بيش از مصاحبهها و جدالها و سخنرانيها و خودنماييها، بايد بياموزيم و مطالعه کنيم و تأمل و خلوت و انديشه و جست و جوي مدام را بر تريبونها و جايزهها و جشنوارهها ترجيح دهيم.
آموختيم که خوشنامي و قبول عام، حاصل تدابير و برنامهريزيهاي تبليغاتي و جلوهگري در مجامع نيست.
آموختيم که مجامع دانشگاهي و محافل شعري را ميتوان به هم پيوست تا آميزهاي از دانش و خلاقيت، فضاي شعر امروز را روشن سازد.
آموختيم که شعر جدي است، شعر زينت مجالس اهل سياست و نقل محافل روشنفکرنمايي نيست. شعر بازيچه سرگرم کنندة دوران بازنشستگي صاحب منصبان پير نيست. شعر ابزار فاضل نمايي و خودستايي درماندگان نيست. آموختيم که شعر فارسي و زبان فارسي يکي از ارکان هويت ملي و اعتقاديمان است. بنابراين پاسداشت شعر و زبان فارسي بيش از آنچه ميپنداريم ضروري و حياتي است.
از قيصر عزيز، شعر آموختيم، موزوني و زيبايي آموختيم، مهرباني و بزرگي آموختيم، وفاداري و راستي آموختيم، سربلندي و افتادگي آموختيم، و...
زندگي و مرگ در اوج را يادمان داد و رفت.¡
|