راه شماره 0 : قيصر به روايت قيصر
شعر و آفاق تعهد
علامه محمد رضا حکیمی
اشاره: هنگامي که از استاد درخواست يادنوشتي براي قيصر کرديم، جهت آمادهسازي کتاب جديدشان در قم به سر ميبردند و از نوشتن عذر خواستند؛ اما خود پيشنهاد کردند بخشي از مقاله "شعر و آفاق تعهد" که با ياد مرحوم "مهرداد اوستا" نوشته شده است، جهت گراميداشت ياد دکتر امينپور در اين ويژهنامه مورد استفاده قرار گيرد. در اينجا قسمتي از مقدمة آن مقاله (که به جايگاه شعر انقلاب در ادوار شعر فارسي و نيز برجستگي هاي غزل دهة شصت اختصاص دارد) و قسمتي از مؤخره آن (که به رسالت اجتماعي شاعر انقلاب ميپردازد) را از نظر ميگذرانيم.
اصل مقاله را ميتوانيد در کتاب "سپيده باوران" بيابيد. از شعر فارسي آنچه ميتواند، «ميراث متعالي» به شمار آيد، آثار هزاروصد سالة پس از اسلام است. دربارة تاريخ شعر فارسي و آغاز آن سخناني گفتهاند و ديرينگيهايي براي آن بر شمردهاند، ليکن آنچه امروز، در سطح يک ارزش بزرگ جهاني ميتوان از آن نام برد و بدان باليد، همان است که ياد شد: «شعر دورة اسلامي» با چگونگيي دربارة گزينش آن که بدان اشاره خواهد شد.
دربارة شعر فارسي بحثهاي گوناگون وجود دارد: دربارة آغاز آن، تحولهاي آن، تأثيرگذاري و تأثيرپذيريهاي آن، محتواي آن، سبکهاي آن، انواع آن، اوزان آن و تحولهاي آن تاکنون... که جاي سخن گفتن دربارة آنها هم اکنون نيست.
يکي از تقسيمهايي که ميتوان - در اين روزگار- براي شعر فارسي درنظر گرفت، اين است که آن را به سه دوره تقسيم کنيم، و بيطرفانه دربارة گزينش و شناخت دادههاي هر دوره و ارزشگذاري آنها بکوشيم. اين سه دوره - به نظر اينجانب- چنين تواند بود:
اول _ دورهاي هزار ساله (از رودکي تا مشروطيت).
دوم_ دورهاي صد ساله (از مشروطيت و مقدمات آن تا انقلاب اسلامي).
سوم_ دورهاي ده ساله (از 1361 - 62 تا کنون...).
و چون منظور از دورة سوم، شعر متفاوتي است که پس از انقلاب پديد آمده است (در قالب غزل، رباعي، شعر نو، و گاه قصيده، و مثنويهايي در وزنهاي کوتاه و بلند، و شايد بتوان گفت، بطور عمده و غالب، درقالب «غزل») سه- چهار سال آغاز انقلاب را در اين شمار نميآوريم، زيرا در آن سالهاي نخست، شعري که در نظر است هنوز چندان رخ ننموده است، و در راه نُضج و پختگيي که بايد بيفتد هنوز نيفتاده است. بنابراين آنچه را که شاعران دربارة انقلاب نيز، از سال 1342 به بعد تا حدود سال 60- 62 گفتهاند، همه را از دورة دوم ميشماريم، زيرا - چنانکه اشاره شد- آن ويژگي چشمگير ابداعآميز، و آن «انفجار» در مضمون، و «ابتکار» در تعبير، از آن به بعد است که چهره مينمايد، در اين 30 سالة اخير نوآوريهايي در غزل (و غزلواره) پديد آمده است چشمگير، ليکن چگونگيي که در دهة ياد شده، در پيوند با حرکت اسلامي ملت ايران و دگرگونيهاي حيات اجتماعي مردم، در برخي از اشعار، اشعار جوانترها - از لحاظ آفريدن «آفاقي نو»- پديدار گشته است، از گونهاي ديگر است که اگر در طرريق تکامل افتد و راه تکامل را بيابد و پيمودن آن را بر خويش هموار سازد، ميرود تا فصلي متفوات و بسيار ارزنده و تابناک در کتاب شعر فارسي، و در پهنة تعبير و انديشة شعرين فارسي زبانان بگشايد
رسالت شعر و وظيفة آن
هنر متعهد _ بنا بر اصول_ بايد منادي «وضع مطلوب» باشد به ويژه هنر عصر انقلاب. انقلاب مرکب از دو جزء است: ويرانگري و سازندگي. و روشن است که هر مرکبي بدون همة اجزاي خود وجود نخواهد داشت. پس بايد هم «ويرانگري» به صورتي کامل انجام يابد و هم «سازندگي»، تا يک انقلاب، انقلاب باشد و به حد نصاب انقلابي برسد. بلکه بايد گفت بدون ويرانگري، سازندگي ممکن نيست و بدون سازندگي، ويرانگري خطرناک...
جامعهسازي، در هر مذهبي و مکتبي معياري داشتهباشد، ليکن معيار جامعهسازي اسلامي و قرآني، به نصّ «قرآن کريم» (پس از اعتقاد توحيدي)، اقامة عدل است (انّ الله يأمُرُ بالعِدل...)، به ويژه عدل اقتصادي (لِيَقومَ النّاسُ بالقسط). همين است و نه جز اين. و اگر جز اين چيزي بگوييم و به گونهاي ديگر عمل کنيم، خلاف «قرآن» است و تضييع «ايمان» _چنانکه روشن است و مجرب... و از هر چيز آشکارتر است که مانع ايجاد عدالت _ به تعبير خود قرآن کريم_ «تکاثر» و «اِتراف» است. و همين دو پديده است که جامعه را ويران ميکند و تودهها را بي پناه و مأيوس ميسازد. تکاثر يعني سرمايهداري و افزونخواهي و استثمارگري، و اِتراف يعني پرمصرفي و بسيار برخورداري و حرمان آفريني، و در يک کلمه معناي اين دو واژة قرآني اين است: «حضور استکبار اقتصادي و استضعاف اقتصادي، در حيات اجتماع و زندگي هاي مردم». و بدينگونه است که «وضع مطلوب» به ويژه «وضع مطلوب انقلابي» چيست: رفع ظلم و اقامة عدل، در همة ابعاد جامعه و حيات جامعه.
ارتجاع نيز مانع بزرگي است بر سر راه اجراي عدالت، زيرا عقلش به «عدل» و ارزش الهي و انساني و تربيتي و اجتماعي و سياسي و دفاعي آن _ چنانکه بايد_ نميرسد، و عاطفه انسانيي عميق _ از آن سان که لازم است_ ندارد، و به سختي تحت تأثير سرمايهدار و هزينهگذاريهاي اغفالگرانة او قرار ميگيرد، و دين و تعاليم آن را ژرف نميداند. در چنين حال _ و با چنين احوال_ وظيفة «شعر متعهد انقلابي» چيست؟ روشن است: تشريح «وضع مطلوب»، وضع مطلوب قرآني، وضع متعالي (ارزشي) و فراخواني مردم به آن، تا جامعه به رکود آموخته نگردد، و انقلاب از محتواي اصلي خود تهي نشود و انسانها در جريان اساسي «صيرورت متعالي» خويش، هيچگاه از فراتر روي و تکامل باز نايستند، چه در بعد مادي و چه در بعد معنوي، که خود مبتني است بر سلامت بعد مادي، چنانکه پيامبران نيز، «خداپرستي» را با «عدالتخواهي» در کنار هم مطرح کردهاند: «أعبُدُوا الله... فأوفُوا الکَيلَ و الميزان...» خدا را بپرستيد... و اقتصاد خويش را سالم سازيد، و روابط اقتصادي را عادلانه کنيد، که بدون دومي، اثر نخستين تحققي شامل و همه جانبه و خودپسند نخواهد يافت. پس مينگريد که «شعر انقلاب» نميتواند فارغ از رسالت و برکنار از تعهد باشد، وگرنه شعر انقلاب نيست. شعر انقلاب بايد (در عين حفظ اصالت شعر و تعالي بلند و سرشار ابعاد هنري آن)، پاسدار انقلاب باشد، بايد بيدارگر باشد نه تخديرآموز. و به تعبيري، شعر انقلاب بايد شعري «انقلابي» باشد و متعهدانه و آگاهانه و مسئولانه؛ و جامعه را از وضع نامتعالي به وضع متعالي، و از وضع متعالي به وضع متعاليتر فرا خواند...
هنر به اعتباري انعکاس شعور ناب اجتماعي است، و هنرمند منعکس کنندة اين شعور ناب است، و شعور ناب پوياست.
اينک به چند بُعد از اين مقوله اشاره ميکنيم. شعر در مرحلة ياد شده اين وظايف را دارد:
1_ تفسير انقلاب؛ شعر بايد انقلاب را همواره تفسير و تعريف کند، تا چيزي ديگر به جاي «انقلاب» در ذهنيتها رسوخ نيابد و جايگزين نگردد.
2_ اهداف انقلاب؛ شعر بايد «اهداف انقلاب» را هماره بازگويد و تشريح کند و به يادها آورد و زنده بدارد، تا عرصهاي براي جولان ارتجاع باقي نماند.
3_ ارکان انقلاب؛ شعر بايد «ارکان انقلاب» را هميشه مطرح سازد، يعني طبقات محروم و فرودست و آگاهان و عدالتخواهان را... تا فراموش نشود که در يک انقلاب راستين بايد آنچه آگاهان ميگويند تحقق يابد (نه آنچه مرتجعان ميخواهند و ميپسندند)، و آنچه محرومان را از محروميت نجات ميدهد و به حقوق مغصوب و کرامت مهدور خويش ميرساند، عملي گردد (نه آنچه برخورداران ميطلبند).
4_ آفات انقلاب؛ شعر انقلاب بايد از «آفات انقلاب» آگاه باشد و آنها را پيوسته نشان دهد، تا انقلاب از آفت زدگي برهد، و به آفتزدايي برسد، وگرنه مکتب بر باد رفته است.
5- تصوير محيط انقلاب؛ شعر انقلاب، در تصويرگري محيط انقلاب، بايد هر دم دو تصوير را در ديدگاه جامعه قرار دهد، و ذهنيت جامعه را به آن دو تصوير متوجه سازد و ديدة جامعه را در آن باره تيز و حساس کند:
(1) _ تصوير زندگي برخورداران و شادخواران و ستمگران، و بيخبري و نامردمي آنان، خود و خانوادههايشان...
(2) _ تصوير زندگي محرومان و ستمکشان و کمبودداران و زاغهنشينان و فراموش شدگان و تباهروزان و سياهبختان، و مرگ تدريجي آنان، خود و خانوادههايشان...
مدافع اصلي انسان جامعه هنر است، گفتهاند:
از دو مفهوم انسان و انسانيت، اولي در کوچهها و سرگردان است و دومي در کتابها.
و اگر کسي از اين سرگردان کوچهها دفاع کند، هنرمند است، هنرمند متعهد؛ و مقصود از هنر در اينجا همة هنرهايي است که ميتوانند اين رسالت را ادا کنند. آنچه گفتيم اختصاص به شعر ندارد، بلکه شامل هنرهاي ديگر نيز ميشود، حتي نمايشنامه نويسي و فيلنامهنويسي و نمايش و فيلم، و نقاشي.اين است که زبان هنر متعهد بايد در خدمت انسانهايي باشد که نه زباني دارند براي گفتن و نه حنجرهاي براي فرياد کردن. و اين چگونگي با هنر بودن هنر هرگز ناسازگاري ندارد، چون ما از هنر متعهد دم ميزنيم و از هنرمند متعهد. او از مسائل انسان جامعة خويش غافل نيست، و از منعکس ساختن و به تصوير درآوردن آنها بر کنار نميماند، و از مبارزه با «زر» و «زور» و «تزوير» باز نميايستد، چنانکه در بيتهايي امثال «ارباب بي مروت» و «عقاب جور» و «واعظان»...» و مشهور است.
آري، هنرمند راستين کسي است که در عصر خويش و با مردم خويش زندگي کند، و با مسائل مردم خويگر شود، و ارزشهاي آنان را پاس دارد، و مقدسات آنان را محترم شمارد، و عقايد و پشتوانههاي اعتقادي آنان را بشناسد، و دردها و حرمانها را دريابد، و افکار را برانگيزد، و در عين يگانگي با ذات دريا، موج باشد و موج بيافريند. «شعر» اگر چنين نباشد، از «شعور» جدا شده است و «اصالت» را فرو هشته است. و شعر بدون شعور کالبدي است بيجان، و بدون اصالت رودخانهاي است بي آب.
و آنچه گفتيم به معناي «سياسي کردن» ادبيات نيست، بلکه به معناي «مردمي کردن» و «اجتماعي کردن» هنر و ادبيات است و مسئوليت بخشيدن به هنر و ادبيات؛ گو اينکه اگر تعهد اقتضا کند که ادبيات و هنر وارد پهنة سياست نيز بشود (به منظور بيدارگري اجتماعي و آگاهي رساني مردمي، که هنر و ادبيات متعهد جز اين نتواند بود)، بايد چنين بشود. بخش عمدهاي از شعر شاعران بزرگ تاريختشيع از اين دست است. و از نظر هنري نيز در اوج است. سياست و تعهدهاي مردمي و اجتماعي براي هنر سرچشمهاي فياض به شمار ميآيد، منتهي سياست به معناي «جامعه پردازي» نه «پشت هم اندازي».
بدينسان مينگريم که رسالت اجتماعي هنر بسي گسترده است و بسي ژرف؛ گسترده است چون با انسان در ارتباط است، و ژرف است چون با زندگي... و مردم هنرمند را از آن جهت بزرگ ميدارند، که او دردشان را درک ميکند و سخن دلشان را باز ميگويد، و در مسير پيچيده و دشوار حيات به کمکشان ميآيد. او خوب درک ميکند، و خوب تصوير ميسازد، و خوب دردها را فرياد ميکند، و پردههاي غفلت يا تخدير را ميدرد. يکي از ابعاد نفوذ و محبوبيت همارة شعر حافظ نيز همين است. چنانکه ياد کرديم.
و البته در اينها همه که گفته شد، شرطي نيز هست ضروري و مهم. و آن شرط پس از داشتن صلاحيت ادبي و هنري _ و پس از «هنرمند بودن»_ داشتن صلاحيت اخلاقي و اجتماعي است، و سلامت جهتگيري، و صداقت تعهد، و آگاهي در شناخت، و ايمان داشتن به ارزشها، و بينظري در دفاع از آنها، و رعايت حد و حکمت در موضعگيري؛ پس نبايد کار به دست نا اهل افتد، و کسي پيش از کسب صلاحيتهاي لازم بدان دست يازد، و رسالتي بدين مهمي و سازندگي را در خط سياسي کاري اصطلاحي اندازد، يا به ارتجاع گرايي کشاند، يا چيزي را بهانة چيزي ديگر سازد، و عقدهگشايي و براي خود خواستن را در پوشش دفاع از ديگران در آورد، يا بخواهد فاصلههاي عميق خود را با مردم و ارزشهاي مردم بدين گونهها پنهان دارد و توجيه کند. اينها همه يا نقض غرض است يا پوچ و بيهوده. مدافع ارزشها بايد خود ارزشگرا باشد، و از محدودة وجود خود و خواهانيهاي خود رسته و به درياي خروشان مردم پيوسته باشد؛ پس آنچه دربارة نقد سياسي و بيدارگري اجتماعي گفته شد بايد با آگاهي و ايماني توأم باشد درخور تعهد والا، و با صلابت و حضوري در خور هنر راستين.
و اين بود اشارات و تنبيهاتي، در اين مقوله که بر حسب تکليفي گران و حساس _ در ارتباط با لحظهها و نسل، و اسلام و جهان، و انقلاب و ملت _ در ميان نهادم¡
|